دلنوشته های بارانی من

طبقه بندی موضوعی

آخرین مطالب

آخرین نظرات

۳۲ مطلب در مرداد ۱۳۹۶ ثبت شده است

سلام

بالاخره من میتونم از محل کارم وام مسکن بگیرم ولی باید دوتا ضامن همکار داشته باشم. همکارهای هم اتاقیم همه سقف ضمانت را پر کردند و نمی تونن ضامن من بشن. یک همکار از منابع انسانی پیدا کردم که دوستمه ولی یه روز باید برم منابع انسانی که دوره. اینجا هنوز کسی را پیدا نکردم. امیدوارم دونفر پیدا بشن. پنجشنبه هم باید برم و کارت بانک ملیم را عوض کنم. چون وارم را به حساب بانک ملی میریزن.

دیروز هم رفتم تجریش و دوتا مانتو خریدم. یه آبی و یه زرشکی. امروز هم باید برم برای ناخن. رییس دیر اومده داره چایی میخوره. همه چی ارومه. من تو فکر ضامن هستم.

پنج شنبه میخواستم تا ظهر بخوابم حالا باید  صبح زود بیدار بشم و برم بانک. عه. امشب باید مو هم رنگ کنم. شاید هم فرداشب.


مترجم مقاله را فرستاده باید قبل از ارسال برای استاد یبار بخونم و اشکالات احتمالی را رفع کنم ولی واقعا حسش نیست.

سه شنبه آینده تولد همکارمه. دوست دارم براش یه کادوی کوچک بخرم. امیدوارم چیز خوبی پیدا کنم. 


چه روز عجیبیه. یجوریه.

رییس داره در مورد خرید ماشین با همکارم صحبت میکنه. مونده بین تیوولی و رنو کپچر. یعنی ممکنه منم یه روز ماشین بالای صدمیلیون سوار بشم؟ خیلی تیوولی دوست دارم. کلا ماشین دنده اتومات دوست دارم. از کلاج متنفرم.


باران بارانی
۳۰ مرداد ۹۶ ، ۱۱:۱۸ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

سلام

ما رییس مهربونی داریم. امروز رفت برامون بهترین بستی را خرید. خیلی مزه داد. کلا روز خوبی داشتیم تا الان.


من دیگه منتظر نیستم. من عصبانی بودم خیلی عصبانی. همکارم با من صحبت کرد و حرف هاش مثل آب روی آتیش بود. الان نگرانم نه عصبانی و ناراحت. 

امروز هم کمی قدم میزنم. حال خوبی دارم. شاید هم رفتم تجریش و مانتو ها را نگاه کردم. شاید هم برم هفت تیر. شاید هم زود برم خونه و استراحتی کنم. کلا حالم خوبه. راضیم. زندگیمو دوست دارم. میخوام سالم و سلامت باشم و هزار سال دیگه هم زندگی کنم. 

الان دوسه روزه خیلی با ر چت میکنم. خیلی خوبه سرمو گرم میکنه. خدایا وزنم را کمتر کن.


امروز همکارم یه حرفی در مورد اون یکی همکارم زد که حالم خیلی بد شد. خیلی خیلی بد. انقدر بد که نمیتونم بگم چی. حالا همش دارم بهش فکر می کنم.

وای خدایا چطور ممکنه. حالا فهمیدم که ادم شناس خوبی نیستم. بهیچوجه ادم ها را نمی شناسم.

باران بارانی
۲۹ مرداد ۹۶ ، ۱۵:۴۴ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

سلام

"چس کلاس" پدیده جدیدی در فرهنگ ما ایرانی هاست که همه ما میدونیم چیه ولی توضیحش سخته. من خودم از چس کلاس خوشم نمیاد. ولی خب خیلی ها دوست دارن. مثلا وقتی توی تلگرام برامون پیغام میاد دیر میخونیم و جواب نمیدیم یا دیر جواب میدیم. یا بعضی از تلفن ها را جواب نمیدیم. بعضی مهمونی ها را با اینکه وقت کافی داریم شرکت نمی کنیم و... 

 مثلا همین آقای محترم متشخص داره برای من چس کلاس میذاره. حالا توضیح میدم چطور. این دوست گرامی از دیروز ساعت ده و نیم صبح شماره من را داشته و هنوز زنگ نزده. قراره اول اس بده که من شمارش را بشناسم و بعد زنگ بزنه. از دیروز تا حالا هر اس ام اس که اومده من شیرجه رفتم روی گوشی. از همه جا برام اس اومده بجز همون شخص محترم. 

حالا همکارم میگه:"اشکالی نداره. شاید وقت دندانپزشکی داشته. شاید مهمون داشته... شاید هم چس کلاس گذاشته. مهم نیست. وقتی زنگ زد طوری باهاش صحبت کن که از دیر زنگ زدن پشیمون بشه." 

اره من همچین آدمی هستم. ترجمه مقالم آماده شده. احتمالا امشب میفرسته. خودم هم میتونم ترجمه کنم ولی استاد گفته مترجم native ترجمه کنه. 

دیشب قسمت پنجم سریال بازی تاج و تخت را دیدم. این سریال پر از اتفاقات غیرمنتظره است. واقعا از تماشای اون لذت می برم و اتفاقا سرگرمی خوبی برای این دوران. 

بزنگ دیگه

باران بارانی
۲۹ مرداد ۹۶ ، ۰۹:۱۵ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

سلام

امروز واسط زنگ زد. گفت که آقای محترم و متشخص شماره من را گرفته و گفته که من این خانوم(اشاره به من) را حتما میخوام و همه جوره بهش اعتماد دارم. هر جایی هم بخواد کار کنه حسابی بهش اعتماد دارم. بعد واسط هم کلی کلاس گذاشته که من هر شماره ای را ج نمیدم و اون اقا قبلش باید اس بده که من بشناسمش چون ن شماره های ناشناس را پاسخ نمیدم. البته راست هم گفته. من همچین دختری هستم. امروز باید برم موس و رنگ مو بخرم. اگر زود برسم برم ارایشگاه و ناخنم را درست کنم.

خلاصه منم اومدم سرکار و با همکارم نشستیم و کلی در مورد این موضوع با هم مشورت کردیم. امروز هم قراره اون اقا زنگ بزنه و به احتمال زیاد پنج شنبه همدیگر را خواهیم دید. منم کلی کار دارم.  ناخن و ابرو رنگ مو و .... لباس هم باید بخرم. خلاصه سرم کلی شلوغه.

همکارم خیلی دختر عاقل و دانایی هست. خلاصه کلی با هم صحبت کردیم. سه تایی تو اشپزخونه. حرف های دخترونه. کلی حال داد. احساس جوونی و شادابی دارم. چقدر اولش هیجان انگیزه. لباس را احتمالا فردا با همکارم میریم و میخریم.

اامروز تو جلسه هم خیلی سرحال بودم. خلاصه یه جا هم یه اظهار نظری کردم که کلا بعضی از حرف های دوستان را بردم زیر سوال. قرار شد فعلا تصمیمی گرفته نشه تا جلسه بعد.

خیلی خوابم میاد. دیشب بیست بار بیدار شدم و رفتم دستشویی. جیش پشت جیش.


راستی امروز یه ناهار لاکچری داشتیم. من رفتم و سبزی خوردن پاک شده اماده خریدم. همکارم هم ماست و سبزی داشت. با هم خوردیم کلی کیف کردیم. برای فردا هم سبزی مونده.


خدایا شکرت هرچی صلاحه

باران بارانی
۲۸ مرداد ۹۶ ، ۱۶:۰۲ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱ نظر


امروز هم همه ی شادیها منو در آغوش می کشند

و من همه ی عشقم را در لحظه لحظه ی زندگی جاری می کنم


چون من خودِ زندگی ام ...

باران بارانی
۲۷ مرداد ۹۶ ، ۱۴:۱۰ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰ نظر

سلام

دیروز رفتم خونه مریم. خیلی بهم خوش گذشت. کلی گفتیم و خندیدیم. بعد رفتیم قدم زدیم و خرید کردیم. دیشب هم مریم بهم گفت مامانش برای انجیر گذاشته. این خانواده همش محبت هستند. آدم کیف میکنه باهاشون در ارتباط باشه. 

مریم خیلی خوب منو درک میکنه.  

امروز با رابط در تماس بودم. گفت مهمون داره از شهرستان و حسابی سرش شلوغه. بهرحال من تصمیم گرفتم زندگی خودم را داشته باشم. 

دیروز با مامانم دعوام شد. چون صبح که بیدار شدم دوست داشتم نون بربری داغ بخورم ولی مامانم نرفت برام بخره. هزارتا بهانه آورد بعد هم بلند شد لباس پوشید رفت زیارت عاشورا خونه دوستش. من قبول دارم که درخواست من منطقی نبوده ولی توقع نداشتم بزنه تو ذوقم. 

کاش چندسال پیش که آموزش و پرورش آزمون استخدامی گذاشت شرکت میکردم و قبول میشدم. الان سه ماه برای خودم استراحت میکردم. 

لازم هم نبود هر روز برم سرکار. 

الان مامانم گفت بریم خرید. من که حرصم گرفته بود گفتم نمیامدم. 

عه

باران بارانی
۲۷ مرداد ۹۶ ، ۱۱:۱۹ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱ نظر

روزی تو را خواهم یافت


در شامگاهی سرد


در دشتی پر از گل


زیر باران


با نغمه های شاد پرندگان


و رقص فرشتگان خوش الحان ..


و از سر شوق دوباره خواهم گریست


آن روز خدا با من است ..


@Antrakt

 

باران بارانی
۲۵ مرداد ۹۶ ، ۱۰:۰۵ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

یه نکته

بعضی ها هم میان ادم رو تو اینستاگرام اد می کنن با یه اسم  حیلی عجیب و غریب. تازه عکس پروفایل هم ندارن و اکانت هم خصوصی هست.

خب دوست عزیز و گرامی من چجوری باید قبول کنم وقتی هیچ حسی ندارم. خب لااقل یه پیغام بده خودتو معرفی کن.

باران بارانی
۲۴ مرداد ۹۶ ، ۱۳:۳۱ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

سلام

دوست عزیزی به اسم آندره چند بار برام پیغام گذاشته. من همه پیغام هایش را خوندم ولی چون تو قسمت "تماس با ما" می نویسه نمیتونم جواب بدم. اگر برای هر پست نظر بنویسه راحت میتونم پاسخ بدم.


امروز روز خوبیه. صبح که مترو راحت جا پیدا کردم. به موقع رسیدم سرکار. کارم را به موقع انجام  و  تحویل دادم. الان هم مشغول مطالعه هستم.


من برای پنجشنبه این هفته یک سفر یکروزه به دریاچه دورنگ ثبت نام کرده بودم در روستای حلیمه جان در گیلان. امروز بهم زنگ زدن و گفتن چون که تعداد به حدنصاب نرسیده سفر کنسل شده. شماره حسابم را گرفت که پول را برگردونه. منم گفتم اشکال نداره حتما صلاح نبوده.


همکارم میگه برای قراره ملاقات بعدی با اون آقای محترم بهتره شال آبی پررنگ بپوشم یا حداقل توی شالم آبی پررنگ داشته باشه. چون من سبزه هستم. میگه آبی پررنگ به سبزه ها میاد.

من همیشه فکر می کردم آبی پررنگ به سبزه ها نمیاد. دیروز سر راه همینطور که پیاده روی می کردم دوتا مانتوفروشی دیدم ولی خیلی خوشم نیومد و به نظرم قیمت ها هم مناسب نبود. دارم فکر میکنم امروز یه سری به هفت تیر بزنم ببینم حراجی چیزی نیست. 

این روزها از مانتوهای گشاد و حالت کیمونو خوشم میاد با یه شال بلند مثل هنرمندها. اگر حوصله داشتم تا هفت تیر میرم.


ولی یک مساله ای هست. دوستم س یه خاستگار داشت. هربار که باهاش میرفت بیرون یه لباس جدید می پوشید , کلی تیپ میزد. بعد یه روز پسره گفت: ببخشید خانوم شما خیلی خوش تیپ هستید من در حد شما نیستم.

خلاصه حالا میترسم طرف از اونطرف بیفته. ولی چیزی که مهمه خوش تیپی خوبه. البته منم تا حدودی ادم مذهبی هستم و خیلی باز لباس نمیپوشم. تازه فوقش اون مانتو را جاهای دیگه هم میپوشم.

مساله دیگه پوله. الان اخر ماهه و تا سی ام حقوق خبری نیست. اگر بخوام مانتو بخرم باید از حساب پس اندازم بردارم. حالا بگذریم که ماه اینده باید برای بیمه ماشین هم پول بدم و امسال تخفیف هم ندارم.

حالا چی میگید؟


راستی امروز 66.8 بودم. فردا به امید خدا میرم رو 66.5. 

 

باران بارانی
۲۴ مرداد ۹۶ ، ۱۳:۱۷ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲ نظر

سلام

خیلی خوشحالم مطالبم مورد علاقه بعضی از دوستان قرار گرفته. اینا همش افکاری است که این روزها به ذهنم میاد.

دوستان من دنبال عاشق شدن نیستم. من دنبال یک ازدواج عاقلانه هستم. میخوام یه زندگی اروم و بی دغدغه داشته باشم. من دنبال ارامشم. 

فکر می کنم جمعه دوباره اون اقا را خواهم دید. نمیدونم چی میشه. چی بگم؟

امروز با همکارم خیلی در مورد این موضوع صحبت کردیم. نظر همکارم و دوستم اینه که یه سیب را میندازیم هوا صدتا چرخ میخوره تا برسه زمین. همکارم میگه شرایط ماندگار را نباید فدای شرایط ناماندگار کرد. مثلا داشتن شغل یا خونه شرایط ناماندگار هست. ولی شریک زندگی و ازدواج از شرایط ناماندگار هست. همسر ادم همیشه با من میمونه. یعنی امیدوارم بمونه.

بهرحال من فکر میکنم ضرر نداره اگر چندباره دیگه این اقای محترم را ببینم. امروز رابط محترم بهم زنگ زد و گفت:موقعیت این شازده انقدر خوبه که مشابهش تو کل فامیلمون نیست. انقدر اقا و نجیب و متینه که نمونش تودوست و فامیل ما نیست.

بهرحال من و رابط با هم تصمیم گرفتیم که فعلا با اون اقا تماس نگیریم چون این بار نوبت اونه که تماس بگیره و پیگیری کنه. ما نظر مثبت خودمون را نشان دادیم. حالا نوبت اونه که بیاد جلو.


ولی من خیلی خوش بین نیستم. 

بی خیال امروز هم کمی جاوا مطالعه کردم. تصمیم دارم بعد هم برم سراغ اندروید. میخوام برم تو کار تدریس جاوا و اندروید. این دو تا زبان همیشه طالب داره. همیشه بازار کار داره. همیشه خواهان داره. میتونم پنجشنبه و جمعه ها تدریس کنم. فعلا از ساعتی سی هزارتومن شروع میکنم. وقتی حرفه ای تر شدم مبلغ را افزایش میدم. این برنامه برای ابتدای مهرماهه. یعنی تا اخر شهریور مطالعه میکنم و برای ترم مهر تدریس را شروع خواهم کرد.  

به دوستان کامپیوتری پیشنهاد میکنم روی جاوا و اندروید وقت بذارید. به نظر من محصولات مایکروسافت را فعلا نادیده بگیرید. وقت و انرزی خودتون را بذارید روی جاوا.

حتی خارج از کشور هم بازار جاوا داغ تره. پیشنهاد میکنم ویدیوهای اموزشی جاوا را از سایت جاواکاپ تماشا کنید. واقعا عالی هستند ولی نه کافی. باید عملی هم کار کنید.


من فکر میکنم ادم باید تو زندگی هدف داشته باشه. من چه ازذواج کنم چه نکنم میخوام حرفه خودمو داشته باشم. میخوام هر روز بیشتر یاد بگیرم.


هنوز هم فکر میکنم ممکنه تا جمعه اتفاقی بیفته. ممکنه معجزه بشه. دستان خدا پراز معجزه است. هر وقت بخواد میتونه یه زندگی خوب برام درست کنه تو تهران. 

الطاف خداوند نامحدود است. هم اکنون اماده دریافت و پذیرش الطاف نامحدود خداوند در زندگیم هستم.


یعنی ممکنه فردا که بیدار میشم 66,5باشم؟ خدایا برای تو کاری نداره ها




باران بارانی
۲۳ مرداد ۹۶ ، ۲۱:۰۰ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱ نظر