دلنوشته های بارانی من

طبقه بندی موضوعی

آخرین مطالب

آخرین نظرات

یک پنج شنبه عالی

جمعه, ۲۷ مرداد ۱۳۹۶، ۱۱:۱۹ ق.ظ

سلام

دیروز رفتم خونه مریم. خیلی بهم خوش گذشت. کلی گفتیم و خندیدیم. بعد رفتیم قدم زدیم و خرید کردیم. دیشب هم مریم بهم گفت مامانش برای انجیر گذاشته. این خانواده همش محبت هستند. آدم کیف میکنه باهاشون در ارتباط باشه. 

مریم خیلی خوب منو درک میکنه.  

امروز با رابط در تماس بودم. گفت مهمون داره از شهرستان و حسابی سرش شلوغه. بهرحال من تصمیم گرفتم زندگی خودم را داشته باشم. 

دیروز با مامانم دعوام شد. چون صبح که بیدار شدم دوست داشتم نون بربری داغ بخورم ولی مامانم نرفت برام بخره. هزارتا بهانه آورد بعد هم بلند شد لباس پوشید رفت زیارت عاشورا خونه دوستش. من قبول دارم که درخواست من منطقی نبوده ولی توقع نداشتم بزنه تو ذوقم. 

کاش چندسال پیش که آموزش و پرورش آزمون استخدامی گذاشت شرکت میکردم و قبول میشدم. الان سه ماه برای خودم استراحت میکردم. 

لازم هم نبود هر روز برم سرکار. 

الان مامانم گفت بریم خرید. من که حرصم گرفته بود گفتم نمیامدم. 

عه

۹۶/۰۵/۲۷ موافقین ۰ مخالفین ۰
باران بارانی

نظرات  (۱)

خب چدا خودت نرفتی نون بگیری؟

سلام ^^


پاسخ:
چون تنبلم

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی