دلنوشته های بارانی من

طبقه بندی موضوعی

آخرین مطالب

آخرین نظرات

۱۸ مطلب در دی ۱۳۹۷ ثبت شده است

📝


نگرانِ هیچ محدودیت و اتفاقی نیستم !

منی که می دانم معجزه ، گاهی می تواند در دلِ بدترین و پیشِ پا افتاده ترین اتفاقات ، رخ بدهد .

"کبریت" ، بر اثر یک کثیف کاریِ ناشیانه با مخلوطِ آزمایشی رویِ زمینِ آزمایشگاه اختراع شد ،

"وب کم" ، نتیجه ی تنبلیِ چند محقق ، برایِ درست کردنِ قهوه بود ،

"ساخارین" حاصلِ خوردنِ نان ، با دستهایِ آلوده ی یک پژوهشگر بود !

"پنی سیلین" ، بعد از یک بی توجهی و سهل انگاریِ ساده کشف شد ،

و "چیپس" که نتیجه ی انتقامِ یک سر آشپز ، از مشتریِ بهانه گیرش بود !

باور دارم که پشتِ تمامِ اتفاقات ، حکمتی ست ، و محدودیت هایِ زندگی ، می تواند پله ای باشد به سمتِ پیروزی .

کافیست باور داشته باشم ؛ که بهترین ها ، زمانی اتفاق می افتد که فکرش را هم نمی کنم .

کافیست امیدوار باشم ؛ که سخت ترین لحظات ، بانیِ بعیدترین موفقیت هاست .

باید در بدترین ها ؛ دنبالِ بهترین باشم ،

باید به محدودیت ها ، به چشمِ "فرصت" نگاه کنم ،

باید جورِ دیگری ببینم .


👤 #نرگس_صرافیان_طوفان

💟 کانال هوای حوا @Havaye_Havva

باران بارانی
۲۹ دی ۹۷ ، ۲۲:۱۹ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

📝



ظهر یک روز سرد زمستانی وقتی امیلی به خانه برگشت پشت در ، پاکت نامه ای رادید که نه تمبری داشت و نه مُهر اداره پست روی آن بود؛ فقط نام و آدرس خودش روی پاکت نوشته شده بود. او با تعجب پاکت را باز کرد و نامه داخل آن را خواند:


امیلی عزیز!

عصر امروز به دیدن تو می آیم، تا تو را ملاقات کنم.

با عشق خدا


امیلی همان طور که بادست های لرزان نامه را روی میز می گذاشت با خود فکر کرد که چرا خدا می خواهد او را ملاقات کند؟

او که آدم مهمی نبود.


در همین فکرها بود که کابینت خالی آشپزخانه را به یاد آورد و با خود گفت:

من که چیزی برای پذیرایی ندارم.


پس نگاهی به کیف پولش انداخت او فقط 5 دلار و 40 سنت داشت. با این حال به سمت فروشگاه بیرون آمد برف به شدت در حال بارش بود و او عجله داشت تا زودتر به خانه برگردد و عصرانه را برای خداوند حاضر کند!


در راه برگشت زن و مرد فقیری به امیلی گفتتند:

"خانم! ما خانه و پولی نداریم بسیار سردمان است و گرسنه هستیم، آیا امکان دارد به ما کمکی بکنید؟"


امیلی جواب داد:

"متاسفم، من دیگر پولی ندارم و این نان ها و غذا را هم برای مهمانم خریده ام."


مرد گفت:

"بسیار خوب خانم، متشکرم" و بعد دستش را روی شانه ی همسرش گذاشت و به حرکت ادامه دادند.


همان طور که مرد و زن فقیر در حال دور شدن بودند امیلی ناراحتی شدیدی را در درونش احساس کرد به سرعت دنبال آنها دوید:

"آقا! ، خانم! خواهش می کنم صبر کنید."


وقتی امیلی به زن و مرد فقیر رسید، سبد غذا را به آنها داد و بعد کتش را هم در آورد و روی شانه های زن انداخت. مرد از او تشکر کرد و برایش دعا کرد.


وقتی امیلی به خانه رسید، ناراحت بود. چون خدا می خواست به ملاقاتش بیاید و او دیگر چیزی برای پذیرایی از خدا نداشت. همان طور که در را باز می کرد پاکت نامه دیگری را روی زمین دید. نامه را برداشت و باز کرد:


امیلی عزیز!

از پذیرایی خوب و کت زیبایت متشکرم .

با عشق خدا


💟 کانال هوای حوا @Havaye_Havva

باران بارانی
۲۹ دی ۹۷ ، ۲۲:۱۷ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

سلام

من مدتیه پادکست گوش میکنم. پادکست های کانال بی پلاس و channel B را خیلی دوست دارم. 


دیشب یه پادکست از یه ماجرای واقعی به نام "من کشته خواهم شد" از channel Bرا گوش دادم. واقعا ماجرای عجیبی بود. اصلا نیمتونستی حدس بزنی آخرش چی میشه. داستان مردی بود که خودش نقشه قتل خودش را کشیده بود. خیلی لذت بردم. این نقشه را کشیده بود که قتل خودش را بندازه گردن رییس جمهور و همسرش و از این طریق کودتایی انجام بشه. البته هدف اصلی این بود که بی عدالت و فساد خاتمه پیدا کنه.


من که خیلی لذت بردم. 

https://channelbpodcast.com/

https://bpluspodcast.com

باران بارانی
۲۹ دی ۹۷ ، ۱۳:۲۱ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱ نظر

سلام

دیروز و امروز همش پای لپتاپ بودم. کلی درس خوندم. خیلی زیاد مطالعه کردم. الان واقعا خسته ام ولی راضیم.

ولس کلا ادم عجیبی شدم. حرص نمیخورم غصه نمیخودم. کلا زدم تو فاز بی خیالی.


دیگه هیچی برام مهم نیست. اینکه تنها نیستم یا نه؟ فردا سر کار چه اتفاقی قراره بفته؟ اینکه بالاخره تکلیف تزم چی میشه به نتیجه میرسه اصلا یا نه؟


فقط سرم و انداختم پایین و کارمو می کنم. دیگه انرژی برای تفکر زیاد و تجزیه و تحلیل و ...برام نمونده.


حتی حوصله انتظار هم ندارم.

باران بارانی
۲۸ دی ۹۷ ، ۱۹:۱۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱ نظر

سلام

یه هوای خوب و آفتابی. یه روز ساکت و آروم. تازه مهمتر از همه فردا چهارشنبه است. همینکه یادم میفته فردا چهارشنبه است حالم خیلی خوب میشه. 

خدایا شکر که یه هفته دیگه هم به خوبی و خوشی گذشتو تازه ایم هفته من کلی کطالب مفید یاد گرفتم و از پیشرفت خودم راضیم.

احتمالا امروز تا اخر وقت حقوق هم میگیریم و میشه برای اخر هفته برنامه خرید گذاشت. خلاصه که همیه چی خیلی خوب و ارومه و من راضیم.


خدایا ممنونم ازت

باران بارانی
۲۵ دی ۹۷ ، ۱۰:۵۹ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

توکل یعنی اجازه دادن به خداوند

که خودش تصمیم بگیرد!


تو فقط بخواه و آرزو کن

اما پیشاپیش شاد باش!

و ایمان داشته باش که رویاهایت

هم چون بارانی در حال فرو ریختنند!


پیشاپیش شادباش و شکرگزار

چرا که خداوند نه به قدر رویاها

بلکه به اندازه ایمان و اطمینان توست که می بخشد!


💟 کانال هوای حوا @Havaye_Havva

🍀 اینستاگرام ما instagram.com/havaye.havva

باران بارانی
۲۵ دی ۹۷ ، ۰۷:۵۶ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر
دیشب یکی از دوستانم زنگ زد. چند تا سوال در مورد پذیرش گرفتن فوق دکتری  خارج از کشور پرسید. منم تا جایی که اطلاعات داشتم بهش کمک کردم و سعی کردم خوب راهنمایی کنم. براش آرزوی موفقیت کردم.

خلاصه همه دارن میرن. فکر می کنم همه کم کم میذارن و از این کشور میرن. من میمونم و برق ها را خاموش می کنم. با اینکه دوست دارم دوستانم موفق و پیروز باشن ولی حس خوبی نیست میبینم همه دارن میرن.
باران بارانی
۲۴ دی ۹۷ ، ۱۶:۰۶ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

سلام

یه پسره اینجا هست. همکارمه. قبلا فکر میکردم خیلی ساکت و گوشه گیره. کلا یه مدل خاصیه. الان سه ساعته داره با تل صحبت میکنه توی آبدارخونه. کاملا مشخصه داره با دختر میحرفه. یعنی همین روز هاست اینم با یه جعبه شیرینی بیاد و بهش تبریک بگیم.


واقعا نمیدونم کی قراره نوبت من بشه اخه.


و من همچنان تهنا...

باران بارانی
۲۴ دی ۹۷ ، ۱۵:۵۷ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

سلام

من اخر هفته خوبی داشتم. تقریبا مطالعه کردم و اون کارهایی که خواستمو انجام دادم ولی دیشب دوباره بهم ریختم. نمیدونم چرا یکدفعه حالم خیلی بد شد. بیخوابی اومد شراغم. کلی فکرهای بد زد به سرم.  آخرش مجبور شدم با قرص بخوابم.


امروز صبح هم خیلی حال خوبی نداشتم ولی الان خیلی حالم بهتره خداراشکر.

صبح به دوستم زنگ زدم و کلی صحبت کردیم. اونم گفت حالش خیلی خوب نبوده ولی وقتی باهم صحبت کردیم خیلی حالمون بهتر شد. بعد کمی شروع به مطالعه کردم. الان خداراشکر خیلی بهترم.

 نمیدونم چرا یکدفعه اینجوری شدم. 

باران بارانی
۲۲ دی ۹۷ ، ۱۴:۱۳ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

از خوشی های روزگار،
همین بس که آدمیزاد به همه چیز عادت می کند..
به رفتن...
به ماندن...
به داشتن ِ کسی و بعد به نداشتن ش...
به بودن...
به نبودن...
به عشق،
به بی عشقی...
به حرف زدن...
به سکوت...
به دل بستن...
به دل کندن...
به صندلی خالی...
به حضور تازه وارد...
به جای خالی اش حتی...
به خندیدن...
به گریستن...
به استرس...
به آرامش...
به بیکاری...
به کار مدام...
به دلی که دیگر تنگ نمی شود...
به قلبی که دیگر برای کسی نمی تپد...
به زندگی ای که میگذرد...
خوب یا بد...

قبل از اینکه قدم از قدم برداری،
یادت باشد که به همه چیز این زندگی عادت می کنی...
باور کن...

:heart_decoration: کانال هوای حوا @Havaye_Havva

باران بارانی
۲۲ دی ۹۷ ، ۱۳:۴۵ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر