دلنوشته های بارانی من

طبقه بندی موضوعی

آخرین مطالب

آخرین نظرات

۲۰ مطلب در مرداد ۱۳۹۵ ثبت شده است

*بسم رب الشهداوالصدیقین*


*شهدازنده اند*



پیکرش را با دو شهید دیگر، تحویل بنیاد شهید داده و گذاشته بودند سردخانه. نگهبان سردخانه می گفت: یکی شان آمد به خوابم و گفت: ((جنازه ی من رو فعلاً تحویل خانواده ام ندید !)) از خواب بیدار شدم. هر چه فکر می کردم کدام یک از این دو نفر بوده ، نفهمیدم ؛ گفتم ولش کن ، خواب بوده دیگه و فردا قرار بود جنازه ها رو تحویل بدیم که شب دوباره خواب شهید رو دیدم. دوباره همون جمله رو بهم گفت .این بار فوراً اسمش رو پرسیدم. گفت: امیر ناصر سلیمانی. از خواب پریدم ، رفتم سراغ جنازه ها. روی سینه ی یکی شان نوشته بود ((شهید امیر ناصر سلیمانی)).


بعد ها متوجه شدم توی اون تاریخ، خانواده اش در تدارک مراسم ازدوج پسرشان بوده اند ؛ شهید خواسته بود مراسم برادرش بهم نخورد.


خاطره ای از شهید ناصر سلیمانی


باران بارانی
۲۶ مرداد ۹۵ ، ۲۳:۳۵ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱ نظر

سلام


خوشحال و شاد و خندانم    قدر دنیا رو می دانم

دست بزنم من، پا بکوبم من، خوشحالم

آدم بعضی وقت ها لحظات شادی رو توی زندگیش تجربه می کنه که هیچجور قابل وصف نیست.

داشتم با تلفن صحبت می کردم که استادم تو تلگرام پیام داد که باهاش تماس بگیرم. من زنگ زدم. چقدر از مقاله ای که بهش تحویل داده بودم تعریف کرد. خیلی لذت بردم. 

گفت:"خیلی وقت بود که مقاله ای به این خوبی از هیچ کدام از بچه ها تحویل نکرده بود." گفت که مقاله اشکالات خیلی کمی داشته. چقدر من خوشحالم. اولین مقاله من در مورد big data استادم را خوشحال کرده.

خدایا شکرت. اون لحظه میخواستم از خوشحالی بپرم بالا. میخواستم پرواز کنم. اصلا نمیتونم بگم چه حالی داشتم. خیلی وقت بود که انقدر خوشحال نشده بودم.

شکر شکر شکر

حالا قول دادم که مقاله RTSJ را تا یکشنبه شب براش بفرستم. من استاد اینم که کارهای خیلی سخت و زمان گیر را در زمان کوتاه انجام بدم. خدایا باز هم کمکم کم. انقدر هنوز خوشحال و هیجان زده هستم که نمیتونم خوب تمرکز کنم. ولی سعی می کنم به خودم مسلط باشم.


دیروز چهارمین جلسه کلاس سه تار بود. فکر میکنم خوب پیش میرم. از استادم راضیم. دوست دارم بیشتر تلاش کنم.

بیشتر تلاش می کنم.

همه چی خوبه، خدایا شکرت



باران بارانی
۲۶ مرداد ۹۵ ، ۱۲:۱۲ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

 

آموزگار نیستم تا عشق را به تو بیاموزم

ماهیان نیازی به آموزگار ندارند تا شنا کنند،

پرندگان نیز آموزگاری نمی خواهند تا به پرواز در آیند.

شنا کن به تنهایی پرواز کن به تنهایی 

عشق را دفتری نیست...

بزرگترین عاشقان دنیا خواندن نمی دانستند.


#نزار_قبانی

باران بارانی
۲۵ مرداد ۹۵ ، ۱۵:۵۱ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر


اگر به ناچار بخواهم کتابی در مورد اخلاق بنویسم، آن کتاب صدبرگ خواهد داشت.نود و نه برگ آن را سفید می گذارم و در آخرین برگ خواهم نوشت 

"من تنها یک تعهد را می شناسم و آن تعهد به دوست داشتن است"

من به هر چه به غیر از این تعهد می گویم "نه"  

می گویم "نه" با تمام توانم.

چرا که عشق یگانه احساس واقعی است.


#آلبر_کامو


باران بارانی
۲۵ مرداد ۹۵ ، ۱۵:۴۹ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر



قدیم ترها همیشه علاجی برای هر دردی بود؛ 

مثل روغن چرخ خیاطی برای ناله های لولای در! 

مثل دوا گلی برای زخم های کودکانه ی سرِ زانو! 

مثل آغوش مادر بزرگ برای باریدنِ تمام بغض های جهان...!


چقدر دست هایمان خالی شده است!



باران بارانی
۲۵ مرداد ۹۵ ، ۱۵:۴۶ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱ نظر


🔸وقتی تو شاکر باشی، غیر ممکن است که منفی گرا باشی. وقتی تو قدردان باشی، غیر ممکن است که خرده گیر و سرزنشگر باشی. وقتی تو شاکر باشی، امکان ندارد دچارِ احساسِ اندوه یا هر نوع احساس منفی دیگری بشوی.

🔹خبر خوش این است که اگر فعلاً در زندگی ات وضعیتی منفی داری، با شکرگزاری مدت زمانِ زیادی طول نمی کشد که اوضاع دگرگون شود. وضعیت های منفی در یک چشم به هم زدن، مثل یک افسون، محو می شود.


👤راندا برن 


باران بارانی
۲۴ مرداد ۹۵ ، ۲۱:۴۲ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر



"روز شمار یک عشق"


روزی که براى اولین بار

تو را خواهم بوسید

یادت باشد

کار ناتمامى نداشته باشى


یادت باشد

حرف هاى آخرت را

به خودت 

و همه گفته باشى


فکر برگشتن

به روزهاى قبل از بوسیدنم را

از سرت بیرون کن


تو 

در جاده اى بی بازگشت قدم مى گذارى

که شباهتى به خیابان هاى شهر ندارد


با تردید

بی تردید

کم مى آورى...


شاعر #افشین_یداللهی


باران بارانی
۲۴ مرداد ۹۵ ، ۲۱:۰۸ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

این را توی کله ات فرو کن که زن ها با مردی که دوستش دارند ازدواج نمی کنند. زن وقتی دید کارد به استخوان رسیده و لازم است برای آینده اش یکی را انتخاب بکند!

آن وقت می گردد و مردی را پیدا می کند که حدس می زند پدر خوب و شوهر خوبی از آب در می آید و می شود بهش تکیه کرد.فهمیدی؟ وگرنه عشق حس خوشایندی است که امروز هست و فردا نیست.  

ملت عشق |الیف شافاک|

باران بارانی
۲۴ مرداد ۹۵ ، ۱۷:۱۳ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

پشت خط تلفن مادرش بود، هیچ چیز مثل حرف های همیشگی حال آدم را جا نمی آورد.

وقتی مادرش درباره رنگ پرده های جدید با او صحبت می کرد لبخند کوچکی بر لب هایش نشست، خیالش از این جمع شد که آن سوی خط همه چیز رو به راه هست و مادرش آنقدر آسوده هست که مجال فکر کردن به جزیی ترین چیزها را پیدا کند.

رنگ پرده ها، گل های تازه روی میز، چروک پیراهن، شوری غذا، این دل نگرانی های ساده گرچه شاید در روزهای عادی به چشم نیایند، اما در روزهای پر حادثه خیلی خوب می فهمی که فکر کردن به آن جزییات کوچک چه حال خجسته ای می خواهد.

خوشحال شد از اینکه حال مادرش خوب است!



قهوه سرد آقای نویسنده | #روزبه_معین

باران بارانی
۲۴ مرداد ۹۵ ، ۱۷:۱۱ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

همه چیز را درست مثل سابق آماده میکنم، مثلا لباس مورد علاقه ات را مى پوشم! 

خوب! خیلى کارها مى کنم! مثلا حتى انتظار مى کشم آمدنت را

ساعتم را نگاه میکنم، اه! دیر شد، زنگ میزنم که نگران نباشم. صدایى مى رسد 

مشترک مورد نظر خیلى وقت مى شود که نیست، فقط باید باور کرد...   |محمد علیدادى|

باران بارانی
۲۴ مرداد ۹۵ ، ۱۷:۰۶ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر