دلنوشته های بارانی من

طبقه بندی موضوعی

آخرین مطالب

آخرین نظرات

۱۱ مطلب در فروردين ۱۳۹۶ ثبت شده است

سلام

من دیروز دنبال ادامه فرایند تسویه حساب بودم که به خاطر یک امضا کارم نیمه کاره موند. بعد که اومدم سرکار جدیدم حراست محترم مانع  ورود من به ساختمون شد. منم خسته و کوفته رفتم خونه.مروز دوباره رفتم دنبال بقیه کارها و بالاخره تموم شد.

حتی رفتم بانک حساب بانکی هم باز کردم. خیلی خسته شدم ها.

احساس میکنم رابط من و ب داره بهتر میشه. نمیدونم اخرش چی میشه. جمعه میخوام ببینمش. به احتمال زیاد بریم سینما.

سه روزه با خ تماس نداشتم.

خدایا شکرت

ازت ممنونم همه چی داره درست میشه

ا

باران بارانی
۳۰ فروردين ۹۶ ، ۱۵:۵۰ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱ نظر

سلام

بی پولی خیلی سخته. قبل از عید یک اپارتمان خریدم حالا پول موبایلمم ندارم بدم.

چون کارم را عوض کردم حقوق این ماهمو دیر میگیرم.

وضعم بحرانیه.

خدایا از دریچه غیبت که فقط خودت میدونی ،کحاست کمکم کن.

همه چی کم کم درست میشه

شک ندارم


باران بارانی
۲۸ فروردين ۹۶ ، ۲۰:۴۲ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰ نظر

سلام

امروز اولین روز کاری من در محیط جدیده. رییس نیومده. همکارها بمن لپتاپ و اینترنت دادن.

رییس جلسه است. دیروز آقای ب را دیدم. عکسش از خودش خیلی بهتره. خوبه.

دیروز یک نفر بهم گفت که من مثل یک متولد 70 صورتم خوب و قشنگ. بامزه و بانمک.

خدایا شکرت. 

ممنونم که من را جذاب کردی. ممنون که در نظر دیگران جذابم.

خدایا شکرت.

امروز ب دوباره زنگید. خ هم زنگ زد که ج ندادم. حوصلشو نداشتم.

خدایا باز هم شکرت

موبایلم یک طرفه شده ندارم پولشو بدم. چه اوضاع بدیه. معلوم نیست کی بهم حقوق بدن. این ماه زیر چتر حمایتی مادرم بسر خواهم برد.


خدایا باز هم شکرت

باران بارانی
۲۸ فروردين ۹۶ ، ۱۲:۰۲ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱ نظر

سلام

امروز تا این لحظه روز خوبی داشتم. با مادرم رفتیم سر مزار پدرم. ازش خواهستم برام دعا کنه. بعد هم کمی خرید کردیم و برگشتیم خونه.

رفتم سر هارد اکسترنال قدیمیم که یک عالمه عکس های خاطره انگیز دیدم از دوستانی مثل مهیلا و منیره و سمانه و ... وای چه روزهایی داشتیم. روزهای خداحافظی.

چه قیافه هایی داشتیم.

 این عکس ها برای سال 88 بود. واقعا فکر میکنم قیافه هامون بهتر شده. هممون داغون بودیم بدجور اساسی.

من که واقعا ضایع بودم

 خدایا شکرت که الان قیافه هامون بهتره

باران بارانی
۱۸ فروردين ۹۶ ، ۱۸:۵۲ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰ نظر

اگر روزی بمیرم
تمام کتاب هایی را که دوست دارم
با خودم خواهم برد
قبرم را از عکس کسانی که دوستشان دارم پر خواهم کرد
و خوشحال از اینکه اتاق کوچکی دارم
بی آنکه از آینده وحشتی داشته باشم
دراز می کشم
سیگاری روشن می کنم
وبرای همه دخترانی که دوست داشتم آغوششان بکشم 
گریه می کنم
اما درون هر لذت ترسی بزرگ پنهان شده است
ترس از اینکه
صبح زود کسی شانه ات را تکان بدهد و بگویید؛
بلند شو سابیر
باید برویم سر کار


از کتاب میترسم بعد از مرگ هم کارگر باشم

باران بارانی
۱۷ فروردين ۹۶ ، ۲۲:۳۹ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱ نظر


قبل از خواب دیگران را ببخش 

و من قبل از اینکه بیدار شوید 

شما را بخشیده ام .....


شبتان 

در آغوش پر مهر خدا 🙏

🌿🌸


http://Telegram.me/bahag

باران بارانی
۱۷ فروردين ۹۶ ، ۲۲:۳۳ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

شنبه تولدمه

امروز دوستم خ اومد دنبالم و با هم رفتیم بازار. برام یک کیف پول خرید ناهار هم مهمونم. 

خلاصه خیلی خوش گذشت

خدایا باز هم شکرت

منتظر بقیه کادوها هستم

باران بارانی
۱۷ فروردين ۹۶ ، ۲۱:۵۸ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰ نظر

سلام

دیروز یک مراسم خداحافظی کوچک برای اقای الف و ر در اداره برگزار شد. من روز سخت و پر استرسی داشتم. در مراسم شرکت کردم. هر چی منتظر شدم اقای رییس هیچ حرفی از انتقال من نزد. بالاخره قرار شد هر کدوم از همکارها برای این دو نفر ارزوی موفقیت کنن. بالاخره نوبت من شد. 


من هم بلند شدم ایستادم و سخنرانی خودم را شروع کردم. اول برای دو تا همکارم ارزوی خوشبختی کردم و بعدش شروع کردم در مورد انتقالی خودم صحبت کردن. خلاصه از همه همکارها حلالیت طلبیدم و در مورد شغل جدیدم صحبت کردم. و گفتم امیدوارم در مخابرات بجایی برسم که همه دوستانم بمن افتخار کنن. بعد از مراسم هم کلی عکس گرفتیم.

خدایا شکرت.

همه چی به لطف خدا داره به خوبی پیش میره.


دوباره یاد خوابی افتادم که پارسال توی اسفند دیدم. پارسال قبل از عید خواب دیدم که یک خونه دو طبقه نیمه کاره خریدم که پر از مارهای رنگارنگ و ترسناکه. مارها به سمت من حمله می کردند ولی میخوردند به شیشه و نمیتونستند بمن برسند.

یادمه زنگ زدم به خانوم مومنی که خوابم را تفسیر کنه. اون خانوم گفت که من یک ملک خواهم خرید و این ملک خیر وبرکت را به زندگی من خواهد اورد. من اونموقع بهیچوجه قصد خرید ملکی را نداشتم.


در تعطیلات عید به طرز خیلی شگفت اوری من عضو گروهی شدم و با شراکت انها ملکی را در جوار امام رضا خریدیم. و همون موقع در تعطیلات سند به نامم خورد و در همون سال یک اپارتمان خریدم و البته انتقالی شغلی من هم به طرز معجزه اسایی درست شد.

منم از دهم عید رفتم مشهد و حسابی از امام رضا تشکر کردم.

از امام رضا تشکر کردم که اجازه داد درجوارش جایی داشته باشم. از امام رضا تشکر کردم که خیر و برکت را به زندگیم اورد.

از امام رضا خواستم برام دعا کنه که امسال برام سال سلامتی و ازدواج موفق و پیشرفت شغلی و اقتصادی باشه.


یا امام رضا به زودی منو بطلب.


خدایا شکرت

باران بارانی
۱۷ فروردين ۹۶ ، ۲۱:۲۱ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

سلام

من یک سال پیش این کتاب را خریدم ولی مطالعه نکردم. بالاخره امروز تونستم تمومش کنم و از سبک نگارش سیمون دوبوار لذت بردم.

ترجمه کتاب هم واقعا عالی بود. ترجمه آقای دکتر محمد مجلسی.

کتاب در مورد روزهای پایانی زندگی مادر سیمون دوبوار هست. نویسنده خیلی عالی همه چی را توصیف کرده. انقدر عالی که در حین خوندن کتاب مدام خودم را در اتاق شماره 114 کلینیک محل بستری مادر سیمون مجسم میکردم.


خوشحالم که بعد از مدت ها یک کتاب خوندم.


امروز سرکار نرفتم. خواب موندم. دیشب واقعا شب بدی بود خوابم نمی رفت.

مرگ بسیار ارام

باران بارانی
۰۵ فروردين ۹۶ ، ۱۶:۵۴ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

سلام

روز خوبی داشتم. صبح با مامان و خالم رفتیم سر مزار مادربزرگ و پدربزرگ و خاله عزیزم. خدا رحمتشون کنه. فاتحه ای خواندیم و سبک شدیم.

خوشحالم که مامانم از دستم راضیه. 

خدایا تو هم از دستم راضی باش.

دو روزه دندونم اذیتم میکنه. امیدوارم بتونم قبل از مسافرت درستش کنه البته اگر پزشک مورد نظر سر کار باشه و وقت داشته باشه. 

خدایا کمکم کن

باران بارانی
۰۲ فروردين ۹۶ ، ۲۱:۳۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر