دلنوشته های بارانی من

طبقه بندی موضوعی

آخرین مطالب

آخرین نظرات

۱۰ مطلب در بهمن ۱۳۹۷ ثبت شده است

سلام

من امروز هم سر کار نرفتم و استراحت کردم. البته چه استراحتی همش مطالعه می کردم. 


خلاصه زندگی من به تدریج داره شبیه زندگی دانشمندا میشه. شاید هم یه روز یه دانشمند واقعی بشم. 


داریم به روزهایی نزدیک میشیم که من دوست ندارم. بوی عید میاد. روزها دارن بلند میشن. مترو خیلی شلوغه مخصوصا ایستگاه سعدی و پانزده خرداد(بازار بزرگ). وقتی خیلی شلوغو معمولا طرف های غروب، بعضی قطارها ایستگاه پانزده خرداد توقف نمی کنن. خرید برای عید شروع شده.


من امسال اصلا حوصله خرید ندارم.


روزها بلندتر میشن. اواخر اسفند و فروردین و اردیبهشت هوا خیلی خوب میشه و مردم بعد از سر کار نمیرن خونه. معمولا توی پارک ها، رستوران ها، کافی شاپ ها هستن. از نظر من بدترین وقت سال برای مجردها همین روزهاست. آدم بیشتر احساس تنهایی می کنه.


برای من هم امسال سخت تر از همیشه است. چون اواخر اسفند خاطرات خوبی ندارم.


بگذریم. همش دارم مطالعه میکنم. دو تا کورس انلاین هم دارم که البته یکیش خیلی زمانگیرتره. چاره ای نیست باید برای همه چی برنامه ریزی کنم. باید به همه کارها برسم.


 

باران بارانی
۲۹ بهمن ۹۷ ، ۱۶:۵۴ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱ نظر

سلام

من سرما خوردم شدید. دو روز آخر هفته را کامل خونه بودم و استراحت کردم ولی هنوز خوب خوب نشدم. امروز اومدم سرکار ولی واقعا حالم تعریفی نداره.

یه روز هم باید برم دانشگاه ثبت نام کنم. ثبت نام تاریخ گذشته. شاید هم امروز برم.

درسته آخر هفته مریض بودم ولی خب خیلی علمی بودم. یه سری مقاله را خلاصه کردم و برای استادم فرستادم. دوتا درس انلاین هم داشتم که اونها را هم یه سر و سامونی دادم.

الان هم آب بینیم میاد و صدام گرفته. خیلی هم اعصاب مصاب ندارم. فکر کنید آدم روز ولنتاین بیمار و تنها باشه همینه دیگه.

 دیشب سریال "لحظه گرگ و میش" را نگاه میکردم. به نظرم خیلی سریال زیباییه.


یه دیالوگ زیبایی دیشب داشت. هادی گفت:"وقتی کسی را که از ته دل دوستش داری میذاره و میره، اول عصبانی میشی، بعد حسابی فحشش میدی و ازش متنفر میشی ولی باز هم ه ته دلت همیشه منتظرشی. هر وقت صدای تلفن یا زنگ در حیاط میاد میگی شاید همون باشه."


ولی همین هادی حاضر نشد سیما را ببخشه. سیما برگشت و گفت :"اشتباه کرده و پشیمونه."

هادی گفت:"تو حتی یبار به دیدن من نیومدی حاضر نشدی دو خط نامه برام بنویسی. بعضی از اشتباه ها مثل کشیدن نخ یک شال گردنن میم.نه. وقتی در رفت دیگه تا آخر میره."






باران بارانی
۲۷ بهمن ۹۷ ، ۱۲:۳۹ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰ نظر

سلام

به روزهای خوب و شیرین تعطیلات نزدیک میشیم. امروز روز خوبیه. هفته خوبی داشتم. البته دیروز یه دفعه یه اتفاقتی عجیبی توی کار افتاد ولی من بیخیال شدم. سعی میکنم بهش فکر نکنم.


امروز اداره خلوته. خیلی ها مرخصی گرفتن و رفتند مسافرت. بعضی ها هم تا ظهر هستن و ظهر میرن. ما ساعت 2 جلسه داریم. بعدش من یه نیمساعت پیاده روی میکنم و میرم خونه.


یه آزمون انلاین دارم که تا فردا شب وقت داره ولی ترجبح میدم امشب تمومش کنم. امشب میخوام دیر بخوام. چند تا کار خیلی مهم دارم. شاید پنج شنبه یه سری به خواهرم بزنم. 

چند تا مقاله هست که باید تو این تعطیلات بخونم. خیلی کار دارم و واقعا خوشحالم که تعطیلم. به یه تعطیلات نیاز دارم.



باران بارانی
۱۷ بهمن ۹۷ ، ۰۹:۱۹ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰ نظر

سلام

امروز هم روز خوبی بوده ولی نمیدونم چرا الان زیاد حال و حوصله ندارم. به دو تا از دوستام زنگ زدم و کمی با اونها صحبت کیدم. حالم خیلی بهتر شد.


دوست دوووووووووووووووووووووووووووووست. هیچی نمیتونه جای دوست را تو زندگی آدم بگیره.

باران بارانی
۱۵ بهمن ۹۷ ، ۱۵:۱۸ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

سلام

دیروز یه روز خیلی پرکار داشتم. خیلی خوب همه چی پیش رفت. عالی بوئ. هم تو محل کارم کلی مطلب جدید یاد گرفتم. هم وقتی برگشتم خونه هم خوب استراحت کردم و هم خوب مطالعه کردم. 


میخوام با همین فرمون برم جلو


از خودم الان خیلی راضیم.

باران بارانی
۱۴ بهمن ۹۷ ، ۰۸:۳۷ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

سلام

راضیم. روز خوبی داشتم. از خودم راضیم. خیلی خوب کار کردم. از دیروز عصر تا امروز. نتیجه کارم را برای استادم فرستادم.


البته هنوز کار داره ولی خب از اینکه وقتم را تلف نکردم و خوب جلو رفتم خیلی ر اضیم. مهم اینه. آدم خودش باید راضی باشه.


فردا اول یه هفته کاریه دیگه ولی این شنبه با بقیه شنبه ها فرق داره. چون هفته آینده دو روز تعطیلی داریم. این یعنی خوشبختی.



باران بارانی
۱۲ بهمن ۹۷ ، ۲۰:۱۲ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

سلام

خیلی خوشحالم دوستانی مطالب وبلاگ من را میخونن و نطر میدن. همینجا از همشون تشکر میکنم.

داریم به روز ولنتاین نزدیک میشیم. دوست دارم کمی در مورد ولنتاین بنویسم.


الان چند روزکه که در اینستاگرام تبلیغات برای فروش کالاهای ولنتاین شروع شده. خیلی هم تبلیغات زیاد هست و هرسال بیشتر میشه. دیروز یه وانت دیدم که یه بار خیلی زیاد از یک عالمه خرس های قرمز داشت در اندازه های مختلف و خیلی زیبا. معلوم بود که طرف صاحب مغازه هست و این بار را برای ولنتاین میبره. خلاصه این روزها جو ولنتاینه.


ولی حال من این روزها چجوریه؟ حال یه آدم سینگل تو این روزها چجوری میتونه باشه؟؟؟

من فکر میکنم یه سندرومی وجود داره به اسم سندروم ولنتاین که مجرد ها از چند روز مونده به ولنتاین دچارش میشن.  نشونه های این سندروم بی حوصلگی، احساس خستگی، نداشتن تمرکز کافی، احساس غم و اندوه بدون دلیل، به دنبال هم صحبت جدید بودن و ... است.

من از دیشب دچار این سندروم شدم و تا چند روز آینده ادامه خواهد داشت.


گفتم که خلاصه این چند روز من را تحمل کنید.

باران بارانی
۱۱ بهمن ۹۷ ، ۲۰:۳۹ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

سلام

یه خوابی دیده بودم. یه هفته قبل.

خواب دیدم یک پرنده سیاه توی کمد اتاقم در حال مرگه همونطور که داره تو چشم من نگاه میکنه.

هر چی سعی کردم نتونستم خوابم را خودم تعبیر کنم. خیلی سرچ کردم و فهمیدم "جان دادن پرنده" به معنای مرگ امید و آرزو هست.


اول جدی نگرفتم. تا اینکه امروز یه اتفاقی افتاد که دیگه کلا ناامید شدم. البته از یک موضوع خاص. دیگه کلا ناامید شدم. دیگه صد در صد مطمین شدم که قرار نیست اتفاق خوبی بیفته در اون مورد بیفته. دیگه بریدم.


ناامیدی.

ظاهرا خیلی ساده است ولی بسیار سنگین و پیچیده. یه جوریه که اصلا نمیتونم توصیفش کنم. به نظرم آدم باید سعی کنه که تحمل کنه. فقط تحمل کنه و سعی کنه سرش را به کارهای دیگه گرم کنه.


منم الان میخوام به راههایی برم که هنوز ازش ناامید نشدم.

سکوووووووووووووووووووووووووووووووووووووت


باران بارانی
۱۰ بهمن ۹۷ ، ۲۰:۴۴ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

سلام

امروز حالم خوبه. دلایل کافی برای خوب بودن دارم:

کارهای امروزم را به خوبی انجام دادم.

 رییسم نیست. 

فردا پنج شنبه هست و میتونم بخوابم. 

ماشین نیاوردم و میتونم با تاکسی برم و توی راه حسابی بخوابم. 

زنگ زدم بیرون برام پیتزای مورد علاقم را بیارن. 

مکالمه خوبی با همکاران و یکی از دوست های قدیمم داشتم. 

الان که وبلاگم را باز کردم پیام های خوبی از خوانندگان دریافت کردم. 

بعد از کار 30 دقیقه میرم پیاده روی.

شب که برسم خونه امکانات و فرصت کافی دارم روی موضوعات مورد علاقم مطالعه کنم. دارم لحظه شماری میکنم که برسم خونه...

اینهمه دلیل خوب برای راضی و خوشحال بودن. دیگه چی میخوام از این زندگی؟؟؟

همه چی سرای جای خودشه و  همونطوریه که باید باشه. 

باران بارانی
۱۰ بهمن ۹۷ ، ۱۵:۵۸ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰ نظر

سلام

حتما تا حالا براتون پیش اومده که تصمیم های قاطعانه گرفتید. برای هر کسی پیش میاد. 

من تصمیم های قاطعانه را خیلی دوست دارم. بعد از هر تصمیم قاطعانه ای حالم خیلی خوب میشه. با تصمیم های قاطعانه خودم را از تجزیه و تحلیل های سرسام آور و خسته کننده نجات میدم و به مغزم استراحت میدم.

چند تا از تصمیم های قاطعانه ای که تا حالا گرفتم:

1)وقتی قاطعانه تصمیم گرفتم  برای ادامه تحصیل به خارج از کشور برم. من آرزو داشتم که تحصیل و زندگی در یک کشور اروپایی را تجربه کنم. پای آرزوم وایسادم. سختیها را تحمل کردم. پای تصمیمم وایسادم. ممکنه از نظر بعضی ها اشتباه باشه ولی نظر خودم مهمه.


2)وقتی تصمیم گفتم در ایران زندگی کنم. مدام میدیدم دوستان و همکارانم قصد مهاجرت دارن. و هر وقت میدیدم که کسی تصمیم به مهاجرت داره به فکر فرو میرفتم که چرا من موندم؟ چرا من نمیرم؟ انقدر فکر میکردم که سردرد و حاات تهوع میگرفتم. بعد یبار  نشستم ، حسابی فکر کردم و تصمیم قاطعانه را گرفتم. من این کشور را با همه بدی هاش برای زندگی انتخاب کردم و بعد از اون تصمیم دیگه در مورد مهاجرت و زندگی در خارج از کشور فکر نکردم. خودم را از تجزیه و تحلیل های بی مورد رها کردم و پای تصمیمم وایسادم.


3)وقتی تصمیم گرفتم با همون ظاهری که دارم ادامه بدم و دیگه به جراحی بینی فکر نکنم. دایم در حال تجزیه تحلیل بودم که جراحی را انجام بدم یا نه. با خودم عمیق فکر کردم و تصمیم گرفتم بی خیال جراحی بشم. بعد از اون قضیه دیگه در مورد جراحی بینی فکر نکردم.


4)وقتی تصمیم گرفتم با هر سختی شده تز دکترام را به پایان برسونم. من شاغل هستم و درس و کار همزمان با هم خیلی سخته ولی من تصمیم گرفتم که این تز را حتما تا اخر ادامه بدم. با اینکه قبلش مدام به خودم میگفتم: "حالا تمومش کنم که چی؟ اصلا مدرک به چه دردم میخوره؟..." و این تجزیه و تحلیل ها ناراحتم میکرد. از وقتی تصمیم گرفتم تمومش کنم دیگه تحلیل را گذاشتم کنار و فکرم راحت تر شد.


5)تصمیم گرفتم یه دانشمند داده بشم. کارهایی را شروع کردم و تا دوسال آینده با توکل به خدا به هدفم میرسم.


الان هم دو روزه یه تصمیم قاطعانه دیگه گرفتم. یه تصمیم قاطعانه که شاید از همه تصمیم های دیگم مهمتر باشه.


من تنهایی را انتخاب کردم. خیلی فکر کردم. خیلی تجزیه و تحلیل کردم. شاید این تصمیم سخت ترین تصمیم زندگیم باشه ولی دیگه تصمیم گرفتم و این تصمیم تغییر ناپذیره.  من دلایل بسیار قانع کننده ای برای خودم دارم. همه جوانب را بررسی کردم. من تنهایی را انتخاب کردم چون میخوام از خودم، قلبم و احساساتم در مقابل انسان های بیگانه و متهاجم محافظت کنم. من تنهایی را انتخاب کردم چون بعد از بررسی های زیاد به این نتیجه رسیدم که کسی به زلالی و شفافیت من با این قلب پاک وجود نداره. دوستی و رابطه من با دیگران هم باعث میشه شدیدا آسیب ببینم. من میدونم که تنهایی بسیار سخته ولی قلب و روح من تحمل آسیب های دیگر را نداره. دوست ندارم بیشتر از این در مورد این موضوع صحبت کنم. برای من مهم این هست که دلایلم برای خودم قانع کننده باشه که هست و همین کافیه.


رویای پیدا کردن نیمه گمشده، عشق، لذت داشتن یه پارتنر و یا حتی یه دوست جدید  را برای همیشه بایگانی کردم. همه عکس هام را از تلگرام و واتساپ پاک کردم. میخوام یه گوشه ساکت و آروم زندگی کنم و جلب توجه نکنم. از این به بعد روی اهداف دیگه زندگیم تمرکز میکنم.

باران بارانی
۰۱ بهمن ۹۷ ، ۰۹:۲۹ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱ نظر