دلنوشته های بارانی من

طبقه بندی موضوعی

آخرین مطالب

آخرین نظرات

۳۲ مطلب در مرداد ۱۳۹۶ ثبت شده است

سلام

امروز چند تا اتفاق جالب افتاد.

اول با همکارانم رفتیم نمایشگاه الکامپ. بعد من پای یک سخنرانی نشسته بودم که همکارانم رفتن غرفه های دیگه را ببینن. وقتی دوباره همدیگه را دیدیم اونها هر کدوم یک کیف سنتی زیبا داشتند که داخلش یک ظرف منبت کاری باارزش بود. منم گفتم:پس من چی؟ خلاصه رییسمون که انسان شریف و بلندنظریه و مرد اخلاقه گیفت خودشو داد بمن. و هرکاری کردم راضی نشد پس بگیره. گفت:روزی شما بوده. خلاصه منم کلی خوشحال شدم.


خبر دوم دیگه اینکه یکی از دوستان زنگ زد و خبر دادم یه دوست قدیمی دیگه از استرالیا اومده و قرار شد فردا عصر بریم سه تایی همدیگه را ببینیم.


خبر سوم اینکه همینکه داشتم سرگردان در تلگرامم می چرخیدم یک دفعه س برام چند تا عکس از مراسم عقد توی مهظر برام فرستاد. یه لباس سفید خیلی زیبا پوشیده بود و یه حلقه گل قشنگ روی موهاش بود. مثل فرشته ها شده بود. یه حلقه گل هم به دستش بود. خیلی زیبا و رویایی. قند تو دلم اب شد. گفت سر عقد خیلی برای من دعا کرده.

انقدر لباسش زیبا بود که بهش گفتم باید بدی منم بپوشم.


خبر چهارم اینکه یه دوست دیگم زنگید و ازم خواست باهاش برم مشهد چون از طرف کارش سهمیه داره.البته مامانم هی اشاره میکرد که نرو ولی من دوست دارم برم. البته کمی برام سخته چون پنج شنبه جشن سمیرا هست و خیلی برام سخته جمعه برم مسافرت.


اخرین خبر خوب اینه که خریدهای من از دیجی کالا رسیده ولی فردا میرسه دست خودم.


امروز یه اتفاق دیگه هم افتاد. ظهر دخترعمم بهم زنگید که ج ندادم چون مطمین بودم چیزی جز دردسر توش نیست. غروب دوباره زنگید و ج دادم. خلاصه یک ساعت سخنرانی کرد و گفت که فردا میخواد تا مترو با من بیاد. منم تو رودرواسی گفتم چشم. فقط یاد روزهایی افتادم که به من توجه نمیکرد و زندگی خودش را داشت. یاد روزهایی که ازش زخم زبون شنیدم. حالا واقعا نمیدونم چجوری روش میشه از من چیزی بخواد.  چجوری؟


باران بارانی
۰۲ مرداد ۹۶ ، ۲۱:۳۵ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

سلام 

من دیروز دختر خوبی نبودم. حالا توضیح میدهم چرا. 

چند روزه حرصم در اومده از دست خواهرم از دست زندگی از دست همه. 

اخه خواهرم رفته شمال بدون اینکه حتی بمن یا خانوادم زنگ بزنه و مثلا بخواهد خداحافظی کنه. حتی یه پیغام نداد تو تلگرام. این کارش خیلی حس بدی بمن داد مخصوصا برای من که خیلی برای اون و خانوادش زحمت کشیدم. 

تازه اونجاهم که رفته بخاطر حواس پرتی شوهر خواهرم، برادرم مجبور شده 20میلیون بریزه به حسابش تا چک شوهر خواهرم برگشت نخورده. 

حالا بگذریم. دیشب خسته و کوفته رسیدم خونه مامانم میگه: خواهر زنگ زده و گفته که من فلان قسط را براش اینترنتی پرداخت کنم. 

منم که حوصله نداشتم به روی خودم نیاوردم. بعد خواهرم زنگ زد به موبایلم ج نداد. بعد زنگ زد به تل خونه. به مامانم گفتم من سرم درد میکنه. 

خلاصه برادرم باهاش حرف زد و قرار شد روز بعد صبح زود براش پرداخت کنه. مامانم میگه:گناه داره براش پرداخت کن. 

منم که اعصاب نداشتم گفتم :گناه من دارم که خسته و داغونم از کله تهران اومدم خونه الانم جای استراحت باید کار این و اون را انجام بدم. 

خلاصه عذاب وجدان گرفتم ولی خب منم یه انسانم. انسان ها هم گاهی از زمین و زمان خسته میشن. 

امروز سوم رژیم هستم. امروز فقط میتونم میوه و سبزیجات بخورم بدون موز و سیب زمینی. ناهار بی ناهار 

باران بارانی
۰۲ مرداد ۹۶ ، ۰۷:۱۳ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر