دلنوشته های بارانی من

طبقه بندی موضوعی

آخرین مطالب

آخرین نظرات

۳۹ مطلب در تیر ۱۳۹۷ ثبت شده است

سلام

من کم کم دارم راه میفتم. این حرف یکی از دوستانمه. حالم داره بهتر میشه از این نظر که دارم یاد میگیرم که برای مشکلاتم نباید ناراحت باشم بلکه باید به دنبال راه حل باشم. مثلا من الان پولم کمه برای خرید خونه هایی که دیدم. ولی دلیل نمیشه بشینم یه گوشه و زانوی غم بغل کنم. بلکه باید تلاشم را بیشتر کنم و به فکر راه حل باشم همین. 

زندگی پر است از این مشکلات ریز و درشت. مهم این هست که یاد بگیریم چجوری از پس این مشکلات بر بیاییم. همش همینه. من فکر میکنم ناراحت نشدن و به فکر راه حل بودن یکی از نشونه های بالغ شدنه.


من تازه دارم بزرگ میشم. تازه دارم یاد میگیرم که خونسردی خودم رو حفظ کنم و دچار هیجان و عصبانیت نشم. دلم نگیره از هر مساله کوچک یا حتی بزرگ. اشکم در نیاد با هر موضوع ناراحت کننده ای. عصبانی نشم با هر مشکلی.


خودمو کنترل کنم. مثل کوه محکم و استوار باشم. همه چی اخرش درست میشه. همه چی. هرکاری راه داره. اگر همه چی را بخدا بسپاریم، خدا خودش بهترین راه را به ما نشون میدهو بهترین فکر ها را توی ذهنمون ایجاد میکنه و به بهترین شکل ممکن ما رو راهنمایی میکنه.


خدا اون بالاست زنده و سرحال. حواسش به همه هست. داره همه ما را نگاه میکنه.


اگر کسی یا چیزی یا نعمتی...متعلق به ما باشه. هیچکس و هیچ نیرویی نمیتونه اون را از ما بگیره. یه جایی تو این شهر شلوغ، توی یه کوچه زیبا و دلباز و بزرگ و پردرخت و امن یه خونه ای هست که به اسم منه. خدا اونو گذاشته برای من. اون خونه به اسم منه. فقط باید بگردم و پیداش کنم. صاحبش منتظره که برم اونو بخرم. صاحبش یه ادم مومن و مهربون و با انصافه. میخواد خونشو بفروشه. شاید میخواد بره خارج. شاید از شلوغی تهران خسته شده و میخواد بره شهرستان. نمیدونم. ولی انقدر این خونه را دوست داره که نمیخواد به هرکسی بفروشه.

منتظره یه ادمیه مثل من. منتظره یه خریدار واقعیه. من اون خونه را پیدا میکنم. حتما پیدا میکنم. خدا اونو برام کنار گذاشته. خدایا ممنونم.





باران بارانی
۱۳ تیر ۹۷ ، ۰۹:۰۳ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

سلام 

دیروز رفتیم دنبال خونه. چند جا را دیدم. یدونه انتخاب کردم که قیمتش بالا بود. تقریبا صدمیلیون کم دارم. 

فوقش اگر 70 میلیون رهن بدم. باز هم 30 تا کم دارم. 

هرچی طلا داشتم فروخنک. دیگه بی پول بی پولم.

راهی برای پول در اوردن به ذهنتون نمیرسه؟


خدایا میشه یه مورد دیگه به همین خوبی بذاری سر راهم؟ البته با قیمت کمتر.




باران بارانی
۱۳ تیر ۹۷ ، ۰۸:۱۱ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

سلام

دیروز رفتم دنبال خونه. چند تا بنگاه سر زدم. فقط یه خونه بود که شرایطش بمن میخورد ولی چون تنها بودم نرفتم. حالا امروز باید برم. همکارم باهام میاد. خداراشکر که کسی را دارم که بامن میاد و تنها نیستم. 


اینجا همه چی ملتهبه. همه دارن جابجا میشن. ولی یه ارامش نسبی وجود داره. همینم خوبه. ما بهمین هم راضی هستیم. کارهای اداره شکر خدا به خوبی پیش میره. task هایی که بمن واگذار شده را به خوبی انجام دادم. راضیم. خدایا شکرت.


این خونه را بخرم کلی از مشکلاتم حل میشه. به چشم یه پروژه به این موضوع نگاه میکنم.


زندگی پر از این پروژه هاست. باید ارامش خودمون رو حفظ کنیم و با خونسردی تصمیم بگیریم.


اوضاع خوبه. 

دلم میخواد یه اتفاق غیرمنتظره خیلی خوشحال کننده برام بیفته. انقدر خوشحال بشم که تا مدت ها شارژ و پرانرژی باشم. دلم میخواد کیف کنم از خوشحالی. دلم میخواد انقدر خوشحال بشم که دوباره ایمانم قویتر بشه به اینکه خدا خیلی دوستم داره و مواظبمه. دوست دارم احساس کنم که در آغوش خدا هستم و به هیچکس دیگه جز خدا نیاز ندارم.


خدایا کمکم کن. مواظبم باش. خدایا تو را نماینده و وکیل خودم قرار میدم. خدایا کنارم باش بیشتر از همیشه.


خدایا هوامو داشته باش.  خدایا بغل میخوام یه بغل محکم خیلی محکم.

باران بارانی
۱۲ تیر ۹۷ ، ۱۳:۴۵ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

سلام

حالم خوبه. خدارا شکر.

دیروز چند تا کار داشتم که خداراشکر به خوبی انجام شد.  همه چی آرومه ولی خسته کننده. دوشبه خیلی دیر میرم خونه. وقتی میرسم هم مثل مرده میفتم. دارم از حال میرم. نمیفهمم روزهام چجوری داره میگذره. از یه نظر خوبه چون کمتر فرصت فکر کردن دارم. از طرفی هم وقت برای کوچکترین کارها هم ندارم.

دیروز رفته بودم دکتر، خداراشکر مشکلی نداشتم و همه چی خوب بود ولی برای اطمینان باید یه ازمایش دیگه هم بدم. 


دیروز تو مطب دکتر که نشسته بودم داشتم به "تنهایی" فکر میکردم و اینکه باید بهش عادت کنم. بهرحال من بعید میدونم دیگه بتونم کسی را دوست داشته باشم. مگه آدم چند بار میتونه کسی را دوست داشته باشه؟ چندبار واقعا؟


باید سعی کنم به علایق خودم اهمیت بدم و از زندگیم لذت ببرم. شاد و سرحال باشم و کیف کنم.


دیگه حداقل استفاده را باید از شرایطم داشته باشم.

باران بارانی
۱۱ تیر ۹۷ ، ۰۸:۲۵ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

عکس دو تا شیر(شیر ماده و شیرنر) کنار هم در فالم افتاد.


معنی خوبی داره. برآورده شدن آرزو، برآورده شدن دلتنگی.

باران بارانی
۱۰ تیر ۹۷ ، ۱۴:۰۵ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

داستان آموزنده

در روزگاران قدیم جوانی زندگی میکرد ، که از زمین زمان گلایه داشت و همیشه میگفت فلک با من لج افتاده و کارم کج شده.

روزی تصمیم گرفت تا به دیدار فلک برود و از اقبال خود بر او شکایت کند.

بار سفر بست و راهی شد ، بین راه گرگی را دید که زوزه های دردناکی میکشد. وقتی از کنارش رد میشد گرگ از او پرسید جوان کجا میروی؟ جوان ماجرای بخت و اقبالش را بر او تعریف کرد و گفت میروم تا فلک بختم را باز کند. گرگ گفت اگر زحمتی نیست حالا که میروی از فلک بپرس ، چند وقتیست دل درد شدیدی گرفته ام، چاره ام چیست؟ وباید چه کنم؟

جوان قبول کرد و دوباره راهی شد.

روز و شبها سپری شد و آذوقه جوان رو به افول بود، تا اینکه به کشاورز پیری رسید.

کشاورز به او آب و غذا داد و پرسید که کجا میروی ؟ و جوان تمام ماجرا را به او گفت.

کشاورز هم گفت به حق نان و نمکی که خوردیم ، من هر چه تلاش میکنم نمیتوانم محصول خوبی از این زمین برداشت کنم ، علتش را از فلک میپرسی ؟

جوان گفت : بله حتما و دوباره راهی شد تا اینکه رسید به دریا ، او باید به جزیره ای در وسط دریا میرفت اما چون وسیله ای نداشت ، چند روزی منتظر ماند. تااینکه روزی نهنگی را دید که به قصد خود کشی به ساحل آمده!

جوان از نهنگ پرسید : چرا خود کشی میکنی؟

نهنگ گفت: سردرد شدیدی دارم و علت را نمیدانم چیست ؟

جوان بر او گفت من وسط دریا نزد فلک میروم، اگر کمکم کنی ، راه حل مشکل تورا نیز از او میپرسم. نهنگ قبول کرد و بر جوان سواری داد تا که به جزیره مورد نظر رسیدند به نهنگ گفت همینجا منتظرم باش و خودش داخل جزیره ای سرسبز شد . جوتن محو تماشای زیبایی ها بود که فلک را دید. فلک  از او پرسید : جوان مشکلت چیست ؟ و چرا به اینجا آمدی؟

گفت اقبالم خیلی کوتاه است ، آمده ام تا دردم را درمان کنی!

پرسید مثلا چقدر کوتاه ؟

جوان نگاهی به اطراف انداخت و گفت : به اندازه این چمن ها کوتاه است.

فلک به بلند ترین درخت اشاره کرد و گفت : برو که حالا اقبالت به بلندای این درخت شد،

خوشحالی تمام وجود جوان را گرفت ، ار فرط شادی نمی دانست چه کند ، ناگهان یاد مشکلات دوستان بین راه افتاد و درباره مشکلات آنها نیز پرسید. 

و فلک اینگونه جواب داد.

سردرد نهنگ از مروارید گرانبهائیست که در دریا به چشمش رفته بگو تا مروارید گرانبها را در آورد.

به کشاورز بگو در چند متری زمینش گنج نهفته است اگر آن را از زمین بیرون آورد محصولش پر بار میشود.

و به گرگ بگو : گوشت انسان احمقی را بخورد تا دل دردش بهبود یابد.

جوان با خوشحالی از فلک جدا شد به نهنگ رسید.

بر او گفت مرا به خشکی برسان که چاره دردت را بگویم . نهنگ اورا به خشکی رساند و جوان گفت مرواریدی گرانبها به چشمت فرو رفته ، چاره ات آنست که آن را درآوری .

نهنگ گفت خب من که به تنهایی نمیتوانم تو کمکم کن و مروارید را هم تو بردار. جوان گفت : نه من وقت چنین کاری ندارم ، فلک به من گفته اقبالم بلند شده. قبول نکرد و برگشت تا به کشاورز رسید ، چاره دردش را گفت و کشاورز پیشنهاد داد من سالخورده و پیر شده ام بیا کمکم کن تا گنج را درآوریم ، من هم گنج را به تو خواهم داد ، همین محصول عمر مرا به پایان میرساند.

جوان قبول نکرد و گفت من وقت چنین کارهایی را ندارم ، اقبالم بلند شده!

دوباره برگشت تا به گرگ رسید و تمام ماجرا های بین راه را به او تعریف کرد و از بخت و شانسش هم گفت.

گرگ پرسید : پس من چه؟ چاره درد من چیست ؟ بگو که دردم فزون شده است .

گفت دل درد تو با خوردن گوشت انسان احمق خوب میشود . موقع خداحافظی گرگ به و حمله ور شد. جوان با ترس پرسید چه کار میکنی؟

پاسخ داد : احمق تر از تو مگر کیست که دو گنج گرانبها را ول کرده ای ؟ جوان به فکر رفت که گرگ حمله ای جانانه کرد و گوشت او را خورد و کمی بعد دل دردش شفا یافت.


باران بارانی
۱۰ تیر ۹۷ ، ۱۱:۱۷ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

سلام

هیچکس توی دنیا جای دوست خوب (دوستی که بتونی راحت هر حرفی را که دوست داری بهش بگی هر حرفی) را نمیگیره. هیچکس. دیروز از ظهر تا شب با یکی از دوستانم بودم. باهاش صحبت کردم. درد دل کردم. رفتیم بیرون غذا خوردیم. کلی سرم گرم شد. همه سعیش را کرد که منو خوشحال کنه. 


چقدر خوبه که آدم دوست های خوب داشته باشه. پروردگارا سپاسگزارم.

دیشب گوشیمو تو رستوران جا گذاشتم. دیشب و امروز حسابی گوشیم استراحت کرده. هنوز هم گوشی ندارم.


دارم خودمو کنترل میکنم که اراده قوی داشته باشم و صبور باشم. با صبر و حوصله همه چی درست میشه. من صبور و ارومم. 


همه چی درست میشه. هرکس میاد و سرجای خودش قرار میگیره. 


خدایا کمک کن اروم و صبور باشم. 


توصیه میکنم کتاب صوتی "شکرگزاری" از راندابرندن را گوش کنید.

باران بارانی
۱۰ تیر ۹۷ ، ۰۹:۰۷ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱ نظر

سلام

الان یاد یه چیزی افتادم. یاد اون جمله معروف جول اوستین که میگفت:"قبل از انجام هر کاری و هرحرفی از خدا سوال بپرسید که آیا این کار را انجام بدم یا نه؟ ایا این حرف را بزنم یا نه؟ اگر احساس خوبی داشتید حتما اون کار را انجام بدید و اگر حس خوبی نداشتید اون کار را انجام ندید."


باید سعی کنم که از این به بعد بیشتر به خدا توکل کنم و بیشتر از خدا سوال کنم. فقط خدا.


فقط خداست که میمونه.

باران بارانی
۰۸ تیر ۹۷ ، ۰۹:۴۳ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

سلام

زندگی واقعا پیچیده و غیرقابل پیش بینی هست. یه لحظه که فکر میکنی در اوج خوشبختی هستی در یک چشم بر همزدن همه چی بهم میخوره و اون خوشبختی نابود میشه، برعکس یه لحظه که فکر میکنی اوضاع بدتر از این نمیتونه باشه، یه اتفاق خوب میفته و همه چی عالی میشه.

از دوشنبه تا الان دو تا اتفاق برام افتاده که بیشتر از قبل به این موضوع پی بردم. احساس کردم که همه چی درست شده و حسابی خوشحال بودم ولی یه دفعه همه چی ناپدید شده. همینه دیگه. نمیخوام تجزیه و تحلیل کنم من خودم را به خدا سپردم و منتظرم خدا همه چی را درست کنه. تجزیه و تحلیل و بررسی این موضوع که چرا این اتفاق افتاده هم بی فایده هست. چیزی درست نمیشه. همه چی تغییر کرده. من سعیم را کردم. حتما خیر و صلاح نبوده دیگه. 

البته این حرف ها که میزنم معنیش این نیست که ناراحت نیستم، ولی کمی سر شدم و تحمل اتفاقات اینچنینی برام اسونتر شده. تازه میدونم که گریه و زاری من بی فایده است. اتفاقی که قرار باشه بیفته میفته و نه من و نه هیچکس دیگه نمیتونه مانع  افتادن هیچ اتفاقی بشه. برعکس اگر هم قرار باشه اتفاقی نیفته، خودمونو بکشیم هم فایده ای نداره. نمیفته.


و چیزی که مسلمه اینه که هیچکس از فردا خبر نداره. هیچکس. فردا ممکنه بیدار بشم و ببینم همه چی تغییر کرده. فردا ممکنه  صبح که بیدار میشم احساس کنم که خوشبخت ترین  یا بدبخت ترین ادم روی زمین هستم. فردا که هیچی از پنج دقیقه دیگه هم خبر نداریم. 


زندگی واقعا پیچیده هست.

دوست دارم روزهای شاد بیشتر داشته باشم. روزهایی که احساس میکردم خدا مواظبمه. روزهایی که احساس میکردم که همه چی درست شده و یه نفر از طرف خدا مامور شده  منو خوشحال کنه. روزهایی که احساس میکردم که خدا بمن نگاه میکنه و هوامو داره. روزهایی که احساس میکردم یه نفر حاضره از همه چی بزنه و کنار من باشه. روزهایی که زندگیم شادتر بود و سرحال تر بودم.  از اون روزها میخوام.


این دنیا واقعا دیگه به درد نمیخوره. ادم حسابی خیلی کم میبینم. ادم خوب و بی رنگ و ریا کم میبینم. ادم های مهربون وجود دارند ولی کم هستند. البته خیلی هم کم نیستند. الان تو محل کارم حدود پنج تا خانوم خوب میشناسم که خیلی مهربونن و محبت میکنن بدون چشم داشت. سه تا اقا میشناسم که اونها هم خیلی خوب و مهربونن. ادم های خوب هم وجود دارن ولی چون بدها بیشتر دیده میشن، ناخوداگاه ادم فکر میکنه نسل ادم های خوب قطع شده ولی اینطوری نیست. خوب ها تموم نمیشن و تا اخرین روز دنیا وجود دارن.


من از خدا یه فرصت خواسته بودم که بتونم حرفامو بزنم. حرفامو زدم و تخلیه شدم. دیگه چیزی توی دلم نمونده و سبک تر شدم. خدایا ممنونم که این فرصت را بمن دادی.


دیگه فقط دوست دارم شاد باشم. شاد و سرحال با ادم های جدید و مهربون و دوست داشتنی که بوی خدا میدن. دوست دارم دورم پر از ادم های خوب باشه که حال ادمو خوب میکنن.


خدایای مهربونم لطفا چند تا دوست خوب و مهربون و بی ریا برام بفرست. خیلی زوووووود.


خدایا تو تنها کسی هستی که میتونی همه چیز رو خوب و سریع درست کنی از راههایی که خودت میدونی. میشه دوباره حال منو خوب کنی؟ البته امروز خیلی زود و سریع. صبرم داره تموم میشه.




باران بارانی
۰۸ تیر ۹۷ ، ۰۹:۳۴ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

سلام

خدایا ممنونم حالم خیلی خوبه. الان تو سیکل خوشحالی و پرانرژی بودن هستم. حالم خوبه. روز خوبی داشتم. دیشب هم اتفاقات خوبی افتاده و من راضی هستم. کم کم داره بهتر هم میشه. درست میشه. همه چی کم کم درست میشه. همه چی بهتر میشه. راهی بجز بهتر شدن وجود نداره. 

الان همه چی بهتر شده. ممنونم خدایا و باز هم داره بهتر میشه. ممنونم خدای خوب و مهربونم. 

خدایا کاش میشد بیایی پایین و بغلم کنی. کاااااااااااااش...

دلم یه بغل آسمونی میخواد از جنس عشق و محبت فقط همین

باران بارانی
۰۶ تیر ۹۷ ، ۱۵:۲۲ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر