دلنوشته های بارانی من

طبقه بندی موضوعی

آخرین مطالب

آخرین نظرات

۴۴ مطلب در ارديبهشت ۱۳۹۷ ثبت شده است

انسان‌هایی که به داشته‌هایشان فکر می‌کنند، آرامش و نشاطی نصیب‌شان خواهد شد که پیوسته باعث افزایش این نعمت‌ها در زندگی‌شان می‌شود. 


اما در مقابل افرادی که همواره به نداشته‌هایشان می‌اندیشند، آنچنان اضطراب و استرسی به همراه دارند که هر روز وضعیت‌شان نسبت به روز قبل بدتر خواهد شد. شکرگزاری به درگاه خدای مهربان نه تنها از دیدگاه اعتقادی قابل تحسین است بلکه از نظر علمی نیز اثبات گردیده که انسان‌های شاکر زندگی آرام و موفقی دارند چرا که انسان جذب کننده بیشترین و شایع‌ترین افکار خویش می‌باشد و اگر به زیبایی‌ها و نعمت‌های اطرافش بیندیشد،‌ نعمت‌های بیشتری را جذب خود می‌نماید.


پس با شکرگزاری‌ به درگاه خدای مهربان و تفکر درباره داشته‌های خود، موجی از نعمت‌ها و برکات را به زندگی خود هدیه نماییم.


👤 دکتر محمود معظمی

باران بارانی
۱۰ ارديبهشت ۹۷ ، ۱۳:۲۵ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

سلام

من خداراشکر خیلی حالم خوبه. روحیه ام خیلی خوبه. کمتر فکر و خیال میکنم. حالم بهتره. یه ارامش خاصی دارم گرچه فکر میکنم م باز هم برمیگرده و با من تماس میگیره.


یاده مج افتادم. اونهم تقریبا یک هفته بعد از قطع کردن دوباره با من تماس گرفت.  م هم دوباره زنگ میزنه. همونقدر مطمینم که الان روزه. م حتی براش نوشتم که "امیدوارم خوشبخت بشی. خدانگهدار". جواب خداحافظی من رو نداد. فقط چند تا تصویر گریه فرستاد.  این یعنی هنوز این رابطه تموم نشده و ادامه داره. میدونم برای اونهم راحت نیست. زمان لازمه که بتونه کاری انجام بده.


امروز مدارک وام را آماده کردم. سه شنبه صبح میخوام برم بانک و مدارک اولیه را تحویل بدم. اونها بررسی میکنن و بهم خبر میدن.  به امید خدا کم کم درست میشه و یه آپارتمان نقلی و قشنگ توی یه جای دنج و امن میگیرم. 


خیلی خیلی عجیبه تلگرام همه همکارام قطعه. فقط تلگرام من وصله روی گوشیم و روی لپتاپم. این موضوع کمی برام مشکوکه. یعنی واقعا من تحت نظر هستم؟


نابسامانی تو محل کارم هنوز ادامه داره. هنوز معلوم نیست باید کجا کار کنیم. همه چی کم کم درست میشه. به زمان نیاز هست. من آرامش خودم را حفظ میکنم تا ببینم چه اتفاقی میفته. 


امروز میخوام برم بیمارستان و پیش عمم بمونم. دخترعمم طفلی از دیروز صبح بیمارستانه. باید استراحت کنه. من میرم پیش عمم میمونم تا فردا صبح. اینطوری دخترعمم هم میره خونه یه دوشی میگیره و استراحت میکنه.


 

باران بارانی
۱۰ ارديبهشت ۹۷ ، ۱۳:۱۲ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

سلام

امروز به جز صحبت کاری دوستانه ای که داشتم بقیه چیزها اونجوری که پیش بینی کرده بودم نبود. خب اشکالی نداره زمان بندی خدا با زمان بندی من فرق داره. 

عصر رفتم بیمارستان  عمه عزیزم جراحی داشت. رفتم دیدنش خداراشکر حالش خوب بود. جراحی سختی داشته. فردا هم میرم دیدنش.

امروز م زنگ نزد ولی میدونم حتما همه چی همونجوری میشه که به خیر و صلاح منه. 

مطمئنم داره یه کارایی میکنه. میدونم دوستم داره. 

باران بارانی
۰۸ ارديبهشت ۹۷ ، ۲۱:۵۴ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

سلام

از صبح تا حالا درگیر مراسم ختم و مسجد و سرخاک بودم. خسته ام. ولی حسابی گریه کردم. حسابی خودمو تخلیه کردم.


هنوز هیچ خبری از م نیست. هیچ خبری...

الان نماز خوندم. نماز حاجت. هنوز امیدوارم کابوس دیده باشم. ولی کلا حالم بهتره. ارومترم. فکر میکنم یکس دو. روز حالم بهتر باشه بعد دوباره حالم بد میشه.


خدایا کمکم کن.

بخشی از رویاهام...

دوست دارم فردا صیح که میرم سرکار و سرگرم کار میشم و اصلا حواسم به هیچی نیست به جز کار، یکدفعه یه پیام به موبایلم بیاد که نوشته شده باشه ساعت 5 بیا همونجایی که اولین بار همدیگه را دیدیم.

من هم ساعت پنج خودمو میرسونم همونجا. میبینم م اونجا نشسته با یه شاخه گل و بهم میگه "عصبانی کی بودی اخه تو؟" (مثل دفعه قبل که با هم دعوامون شد.)


بعد میشینیم و تا شب باهام حرف میزنیم انگار که هیچ اتفاقی نیفتاده. بعد هم م بهم میکه که اخر هفته میخواد با خانوادش بیاد خونمون. برای خاستگاری. منهم از خوشحالی میخوام بال در بیارم.


خدایاااااااااااااااااااااااااااااااا برای تو که کاری نداره همین کار را بکن خب. بعد هم میگه این ماه پر از عید هست و میتونیم قبل از ماه رمضان عقد کنیم. وای خدای من. منم بعد از عقد میفتم دنبال خرید جهیزیه. چه خرید لذت بخشی....

دیگه همش میریم شمال، مشهد،... همه جل. دیگه لازم نیست از کسی مخفی کنم. دیگه بهمه میگم که همسرمه. دوست دارم کنارش راه برم. باهاش قدم بزنم. دست تو دست.


امروز دخترعمم رو دیدم با شوهرش و پسرش و عروسش اومده بود ختم. چه همسری چه پسری. پسرش خیلی شبیه م هست. خدایا نصیب من هم بکن.


میخوام امشب تا صبح بجای اینکه گریه کنم به این رویاهای زیبا فکر کنم. 


امروز توی ختم سوره طه را میخوندم. در ابات ابتدایی حضرت موسی از خدا چندتا چیز میخواد و همون موقع خدا بهش میده. یاد آیه "بخوانید مرا تا اجابت کنم شمارا" افتادم.


خدایا من میخوام، شجاعانه میخوام و فقط از تو میخوام نه از هیچکس دیگه. هم میخوام رییس بشم سر کارم و هم میخوام ازدواج کنم با کسی که دوستش دارم.


خدایا قسمت میدم به ایه "یدالله فوق ایدیهم" و "ادعونی استجب لکم".

خدایا قسمت میدم به ایه "وَ مِنْ آیاتِهِ اَنْ خَلَقَ لَکُمْ مِنْ اَنْفُسِکُمْ اَزْواجاً لِتَسْکُنُوا الی‌ها وَ جَعَلَ بَیْنَکُمْ مَوَدَّةً وَ رَحْمَةً اِنَّ فی ذلِکَ لاَیات لِقوْم یَتَفَکَّرُونَ. " 


خدایا من دیگه حرفی ندارم. ایمان دارم که بزودی اتفاقات خوبی میفته. من خواسته هام رو گفتم و میدونم برام استجابت میکنی. خدایا به صدق کلامت ایمان دارم.


خدایا الان خیلی خیالم راحته. خیلی ارامش دارم. مظمینم اتفاقات خوبی میبفته. 


خدایا شکرت. خدایا دوستت دارم. خدایا عاشقتم


باران بارانی
۰۷ ارديبهشت ۹۷ ، ۲۲:۱۹ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

م عزیزم

چند تا عکس ازت تو گوشیم دارم. الان اونا رو نگاه کردم. حسودی میکنم به اون دختری که قراره شونه به شونه تو راه بره. 

حسودی میکنم به دختری که قراره باهات بیاد برید با هم حلقه بگیرید. حسودی میکنم به اونیکه قراره شریک زندگیت باشه و انتخابش کردی. 

برای خودم ناراحتم که دیگه نمیتونم دستتو توی دستم بگیرم. چقدر سریع همه چی تموم شد. چقدر سریع. 

باران بارانی
۰۷ ارديبهشت ۹۷ ، ۱۵:۰۲ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

سلام

دوباره اومدم. تا چند روز زیاد میام اینجا. میخوام همه وضعیت فعلیم را بنویسم. میخوام همه چی را بخاطر بسپارم که یادم بمونه. هر از چندگاهی بیام بخونم و خیالم راحت باشه دیگه به کسی اعتماد نمیکنم. هیچوقت. 

به سختی نفس میکشم. امروز مراسم ختم شوهر عمم هست. وسط این همه شلوغی وسط این همه ناراحتی و غم باید طوری وانمود کنم که انگار اتفاقی نیفتاده. 

صبح یه قرص پروپرانول خوردم. وقتی اومدم اینجا نمازم را خوندم. خودمو کنترل کردم که سر نماز گریه نکنم. 

نفسم به سختی بالا میاد. خیلی سخت. انگار یکی گلوم را گرفته و فشار میده. خدا به دادم برسه. 

خیلی برام سخته باور کنم که م دیگه نیست. دوست دارم تو واتساپ بهش پیام بدم. دوست دارم دوباره صداشو بشنوم. ولی فایده نداره. دیگه هیچی درست نمیشه.

دویت دارم با یه شماره ناشناس بهم زنگ میزد و برای فردا قرار میذاشت ولی چرا باید این کار را بکنه. دیگه همه چی تموم شده. اون انتخابش را کرده. با پیام دادن فقط خودمو کوچک میکنم.

کاش اون بهم پیام میداد. قلبم تندتند میزنه. یعنی اونم بمن فکر میکنه ؟ یعنی براش مهمه که من الان چه وضعی دارم.

اون که کلی ادعای ناموس داشت. کلی ادعای رابطه بلندمدت داشت. کلی ادعای محبت داشت. خدایا دیگه به کی میشه اعتماد کرد. خدایا فردا چجوری برم سر کار  ؟ خدایا دیگه چطور برم تو تلگرام و عکسش را نگاه کنم؟ خدایا آرومم کن.

خدایا خوبم کن. 

باران بارانی
۰۷ ارديبهشت ۹۷ ، ۱۴:۵۳ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

یاد نیکول کیدمن افتادم تو فیلم moulin rouge اونجا که غرق در عشق بود و فهمید که بیماره و مدت زیادی زنده نمیمونه.

گفت: چقدر احمق بودم که فکر میکردم همه چی داره خوب پیش میره.

باران بارانی
۰۷ ارديبهشت ۹۷ ، ۱۱:۴۷ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

سلام دوباره

باز هم من اومدم با یک خبر بد دیگه.

به رابطه دیگه هم تموم شد. بهمین سادگی. یه نفر دیگه من رو گذاشت و رفت. 



توی این سه ماه این دومین باره که این اتفاق برام میفته. باورم نمیشه. مثل فیلم ترسناک میمونه. یه نفر میاد تو زندگی ادم. با سرعت میاد با سرعت به ادم نزدیک میشه. باسرعت دل ادم رو میبر ه. با سرعت ادمو عاشق میکنه و ناگهانی میذاره و میره.

نمیخوام تجزیه و تحلیل کنم که چرا این کار رو کرده. گرچه حدس میرنم. هفته پیش شمال بود. رفته بود عروسی. بعد عروسی کم کم رفتارش تغییر کرد. مظمبنم با ادم جدیدی آشنا شده. این هفته هم که نیمه شعبان و عید و ... همه مذهبی ها برنامه نامزدی و عقد و عروسی دارن. حتما امروز هم که جمعه است میرن خاستگاری و هفته دیگه هم آزمایش خون و ...

حالا من باید صحنه سرسفره عقد نشستن و نامزدی کسی رو که دوستش دارم برای خودم مجسم کنم البته با یه دختری که من نیستم. بهمین راحتی.


خسته ام. خیلی خسته ام. داغونم. دیشب بهش گفتم امیدوارم خوشبخت بشه و خدانگهدار. ولی واقعا دوست ندارم خوشبخت بشه. من ایان باید کناش باشم. 


چه شب سیاهی بود دیشب.نصفه شب از خواب پریدم با گریه و زاری ناخودآگاه چندبار بهش زنگ زدم. جئاب نداد. اس دادم باز هم جواب نداد.


خدایا من درد دارم. همه جام درد میکنه. زار زدم و آروم نشدم. خدایا من درد دارم. چرا کمکم نمیکنی؟


این مومن بود. خانواده مذهبی داشت. من رو دوباره محجبه و نمازخون کرد. قران میخوند. میگفت به عهدش پایبنده. میگفت برای همیشه میمونه. میگفت آزاری بمن نمیرسونه. خدایا یعنی به مومن ها هم نمیشه اعتماد کرد. خدایا اینها چه بنده هایی هستن که تو داری. این آدمها چی هستن که تو آفریدی؟ بعنی به هیچ کدومشون نمیشه اعتماد کرد؟


همش فکر میکنم یه خواب بد دیدم. یه کابوس. اینبار ضربه خیلی قوی تره. پذیرش واقعیت برام خیلی سخته. فکر میکنم اشتباه شده. فکر میکنم فردا بهم زنگ میزنه و عصر باهاش قرار میذارم. میریم همونجایی .ه برای اولین بار همدیگه رو ملاقات کردیم و من هیچی نمیگم فقط سکوت میکنم. با هم قراره خاستگاری میذاریم برای نیمه شعبان. بهم میکه ما پنج نفریم. میاییم خونتون. و من اینبار به هیچکس نمیگم که بیاد. فقط خانواده اونها و خانواده ما. هفته بعد هم میریم ازمایش خون. دوست دارم بریم مشهد و اونجا عقد کنیم. تو حرم امام رضا. فقظ دوتا خانواده ها باشن. هیچکس دیگه هم نباشه. من یه چادر سفید بپوشم با مانتو شلوار و روسری سفید. بعد از عقد هم دست همو بگیریم و بریم رستوران حرم. غذای امام رضا را بخوریم. بعد هم خانواده ها برمیگشتن ولی ما میموندیم و میرفتیم یه هتل زیبا تو یه سوییت زیبا مخصوص عروس و داماد ها.

وقتی از مشهد برمیگشتیم با هم میرفتیم شمال. تنهایی. تو ویلای اونها. عکسش رو نشونم داده. خیلی زیباست. گفت خودش ساخته. همه فامیل عید رفته بودن اونجا. وقتی منهم فامیل اونها میشدم میرفتم اونجا. توی اون هوا وسط اون باغ بزرگ پرتقال. میگفت مادرش همه جور سبزی اونجا کاشته.


یبار هم صبحانه میرفتیم رستوران دورهمی. قبلا تعریفش را برام کرده بود. گفته بود چندبار با مادرش رفته اونجا برای صبحانه. اینبار با هم میرفتیم.  


میگفت یه اتاق داره اونجا برای خودش. دوست داشتم اتاقش را ببینم. دویت داشتم یه عالمه مسافرت باهاش برم. همه جا. به کاری میکردم خانوادش عاشقم بشن. فقط با محبت. کل خانوادش را دوست دارم بدون اینکه حتی یبار دیده باشمشون. حتی عکسی هم ازشون ندیدم وای دوستشون دارم.

دوست داشتم بچه اولم پسر باشه. دومی رو هم خیلی سریع بیارم. دومی دختر باشه. اونهم دوتا بچه دوست داشت. قبلا بهم گفته بود. 

چه نقشه هایی. چه آرزوهایی.  

خدایا اینها خیلی آرزوهای بزرگیه؟ من لیاقت این آرزوها را ندارم؟ حالا همه اینها رو با یه دختر دیگه تجربه میکنه. شاید دختر عموش ساید دختر یکی از فامیل های مادرش شاید هم دختر یکی از دوستان پدرش.

نمیدونم. 

باد دخترهای فامیلمون میفتم. اونهایی که با ادمهای مومن و مذهبی ازدواج کردن. من یه خاستگار حسابی نداشتم. حتی یدونه. چرا اخه؟ مگه من چی کم داشتم؟


پاک و نجیب بودم حتی در دوران دانشگاه. تا هیمن الان. خدایا انگار تو ادمهای بد رو بیشتر دوست داری؟


دعا کرده بودم یه پسر مومن و مذهبی و مهربون بیاد سر راهم. اومد ولی تا اخر نموند.


م کجایی؟ چطور تونستی؟ رفیق نیمه راه بودی. به دفعه رفتی خیلی ناگهانی خیلی. خیلی بدتر از بقیه. چی دیدی توی اون دختر که من نداشتم؟ م تو کسی نبودی که یدفعه نامردی کنی. چرا اخه؟


رفیقم کجایی؟ دقیقا کجایی؟ الان داری چکار میکنی؟ الان بازاری؟ داری برای نامزدی خرید میکنی؟ داری دنبال تالار میگیردی؟ سفارش لباس نامزدی میدی؟ شاید هم تلفن دستته و داری باهاش صحبت میکنی. شما حتما یه جای حسابی مراسم میگیرید. 

نمیتونم نفرینت کنم. هرکاری میکنم نمیتونم.


منم فردا عصر میرم امامزاده صالح. اونجا یه ساعت میشینم و گریه میکنم. فقط گریه حالمو خوب میکنه.


بدم میاد دیگه از تلگرام و واتساپ و اینترنت و ... از همش خاطره بد دارم. از همش. از صبح اینترنت گوشیمو قطع کردم ولی میدونم که ظاقت نمیارم. 


خدایا چی میشد بجای روز سیاهی که امروز دارم میرفتم خرید برای مراسم خاستگاری. لباس زیبا میخریدم. خونه را تمیز میکردم....


هفته دیگه میرم مشهد. پیش امام رضا.خدا کنه بلیط پیدا کنم.


خدایا خیلی از دستت عصبانیم خیلی زیاد. حیف که دادگاهی نیست که برم و شکایت کنم. از دست خودت از دست بنده هات.




 

باران بارانی
۰۷ ارديبهشت ۹۷ ، ۱۱:۴۵ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

سلام

خیلی عجیبه خیلی عجیب. من دیروز با ال رفتم پیتزا خوردم. تا دیروز عصر همه چی بین من و م خوب یود و ظاهرا هیچ مشکلی وجود نداشت. ولی از دیروز عصر تا الان هیچ تماسی با من نداشته. هیچی.


من دوبار بهش زنگ زدم و توی تلگرام براش پیام دادم. جواب داده که فعلا بهش پیام ندم و خودش بهم خبر میده.

نمیدونم چه اتفاقی افتاده.

م ادم خوب و سالمیه. ادم حسابیه. ادمی نیست که یکدفعه بیخبر بذاره و بره. مظمینم اتفاقی براش افتاده. امیدوارم خیر باشه.


خدایا راضیم به رضای تو. خدایا میدونم که خیر و صلاح من و م را بهتر از هرکسی میدونی. خدایا راضیم یه رضای تو.

وقتی ادم خدایا خوب و مهربونی مثل تو داره نباید نگران چیزی باشه. منم همه چی را سپردم به خودت.


همه زندگیم مسایل عاطفی، شغلی، مالی و ... را به خودت سپردم.

خدایا راضیم به رضای خودت

باران بارانی
۰۶ ارديبهشت ۹۷ ، ۲۱:۵۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

سلام

من حالم بهتره خداراشکر.

سعی کردم خودم را خوشحال کنم.

 امروز قراره با دوستم برم رستوران میخوش. ناهار نیاوردم. یه چیز سردستی میخورم. قراره ساعت چهارونیم اونجا باشیم. چقدر دوست نقش مهمی تو زندگی ادم داره. حال ادم رو خوب میکنه. یه دوست دیگم صبح بهم زنگ زد. گفت میخواد من رو معرفی کنه به دوست دوستش که تورلیدر هست و میتونیم با هم مسافرت بریم. 

یه دوست دیگم که همکارم هم هست دیشب بهم قول داد که فاکتور برام جور میکنه برای وام کالا. یه دوست دیگم که اونهم همکارم هست همین الان بهم گفت که رفته پیش رییس بزرگ و سفارش من را کرده.


خدایا واقعا شکرت که اینهمه ادم خوب را سر راهم قرار دادی. خدایا واقعا ممنونم.


باران بارانی
۰۵ ارديبهشت ۹۷ ، ۰۹:۴۹ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر