دلنوشته های بارانی من

طبقه بندی موضوعی

آخرین مطالب

آخرین نظرات

۴۴ مطلب در ارديبهشت ۱۳۹۷ ثبت شده است

سلام

نشستم اینجا و دارم فکر میکنم. هزارتا کار دارم. نمیدونم کدوم را انجام بدم. فکرم هم خیلی مشغوله.

ولی کلا خیلی ناراحت نیستم. صبح اومدم سر کار و در جلسه اداره کلی که دیگه قرار نیست بهم پست ریاست بده شرکت کردم. و چون جلسه قبل دیر رسیده بودم امروز باید شیرینی میدادم. منم چون خیلی اهل شیرینی نیستم موز خریدم. البته خیلی همه استقبال کردن. 


خوشحالم که توی جلسه شرکت کردم حالم بهتر شد. دوستان را دیدم. درسته دیگه حتی کاندیدای ریاست نیستم ولی بهر حال این ادم ها را دوست دارم. فکر میکنم رفتار حرفه ای همینه و باید تا اخرش برم. 

رییس هم توی جلسه از من و یکنفر دیگه خواست که براش رزومه بفرستیم. من هم فرستادم ولی حوصله ندارم دلم را خوش کنم که قراره اتفاقی بیفته. هروقت از این فکر ها میکنم اتفاقا برعکس میشه.


میخوام زندگیم رو به روال سابق ادامه بدم. امروز هم میریم پیاده روی و سعی میکنم کمتر فکر کنم. دیروز 12245 قدم راه رفتم. امروز هم همین کار را میکنم.

وقتی هم رسیم خونه یه چیزی میخورم و میشینم سر درسم. میخوام خوشحال باشم با همه مشکلاتی که دارم. م رو هم اذیت نخواهم کرد. این سه شب تا خر هفته را سعی میکنم خوب درس بخونم تا پنجشنبه صبح بتونم برم کوه. 


هزار تا راه وجود داره برای سرگرم شدن و لذت بردن از زندگی. کوه، استخر، پیاده روی، سینما،... واقعا ارزش نداره. یه چیزی میشن دیگه.


یا خانوادم با من دوست میشن یا نمیشن. یا رابطم به م بهتر میشه یا نمیشه. یا وضعیت کاریم بهتر میشه یا نمیشه. ولی چیزی که مهمه این روزهای زندگیم دیگه بر نمیگرده. باید قدر سلامتیم و این روزهای زیبای بهاری را بدونم. این مهمترین چیزه.


باران بارانی
۰۳ ارديبهشت ۹۷ ، ۱۱:۲۶ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱ نظر

سلام

فیلمی که دوستش نداشتم. فیلم در مورد رابطه عاشقانه دوتا آقا هست. اولین بار بود همچین فیلمی دیدم ولی کلا دوست نداشتم. 

کلا به نظرم فیلم حرفه ای نبود. نمیدونم چجوری اسکار گرفته. 

ولی نکته جالبش رابطه عاطفی و صمیمی بین دوتا آقا بود. این ب ام خیلی جالب بود. 

باران بارانی
۰۳ ارديبهشت ۹۷ ، ۰۹:۱۳ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

فیلمی بسیار زیبا در مورد پسر بچه ای که بر اثر یک بیماری مادرزادی با صورت زشتی به دنیا میاد و تا کلاس پنجم تو خونه درس میخوندم. ولی بعد از کلاس پنجم با تصمیم خانواده به مدرسه میره و در ابتدا مشکلاتی پیدا میکنه ولی کم کم همه چی خوب میشه. 

باران بارانی
۰۳ ارديبهشت ۹۷ ، ۰۹:۱۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

سلام

من تو موقعیت عجیبی موندم. خیلی عجیب. 

اون اداره ای که قرار بود رئیسش بشم عملا منتقل شد به یک اداره کل دیگه و نمیدونیم مدیرکل اون قسمت کی خواهد بود و مطمئنا من را برای آن اداره انتخاب نخواهد کرد. 

رابطه عاطفیم هم دچار مشکل شد. رابطه من و م متاسفانه خوب پیش نمیره. اون خیلی وقتش را صرف کار و بیزینس میکنه و عملا وقتی برای من نمیمونه. الان ده روزه همدیگه را ندیدیم. تازه جدیدا یه حرف هایی میزنه که خوشم نمیاد. البته این حرفها را بخاطر مذهبی بودن زیادش میزنه. کلا الآن شک دارم من رو دوست داشته باشه. 

تو خانواده که با همه مشکل دارم. با برادرم با مادرم با شوهرخواهرم.


وضع مالی هم افتضاحه. نتونستم هنوز خونه بخرم. دو روز رفتم دنبال خونه و خورد توی ذوقم از بس احساس بدبختی و بی پولی کردم. 

خلاصه این از زندگی من. 

جالبه که همه این اتفاقات با هم داره میفته. یعنی این روزها اگر زیر تریلی هجده چرخ هم بیفتم تعجب نمیکنم. 

دوست دارم یکماه برام تو کما. هیچی از اطرافم نفهمم و صبح که بیدار میشم ببینم همه چی درست شده. 

من نمیخوام قضاوت کنم که این اتفاقات خوب هستند یا بد. چون آدم هیچوقت نمیدونه خدا براش چه نقشه ای کشیده. خیلی وقت ها شده که اتفاقی برام افتاده که به نظر خیلی بد بوده و خیلی ناراحت شدم ولی بعدها متوجه شدم که اتفاقا خیلی هم به صلاح من بوده. با اینکه ناراحتم ولی لبخند میزنم. غصه خوردن مشکلی را حل نمیکنه. دیروز و امروز خیلی بغض داشتم ولی گریه نکردم. دوست دارم بشینم یه گوشه و زار بزنم ولی متاسفانه جای دنج و راحت هم ندارم. دوست دارم چند روز برم یه جایی بمونم. یه جایی که همه غریبه باشن. تنهای تنها.

جایی که کسی بهم کار نداشته باشه. حتی کسی اسمم را صدا نکنه. نیازمند سکوتم.

خدایا چه نقشه ای توی سرته. بهم بگو. بهم بفهمون چه خیری توی این کارها هست؟ 

خدایا من توقع خودم را آوردم پایین خیلی پایین. حتی از م هیچ توقعی نداشتم. گفتم حتی ازدواج نمیخوام. فقط میخوام یه دوست ساده و صمیمی مثل خودم داشته باشم ولی حتی اون دوستی ساده هم نصیبم نشد. یعنی حتی اونقدر منو دوست نداره که بخواد همو ببینیم. 

خدایا یعنی تو این دنیا سهم من یه دوست پسر معمولی هم نبود. حالا همسر و ازدواج و عروسی هیچی. سهم من حتی یه دوست پسر معمولی هم نبود؟؟؟   

من هم آرزو داشتم مثل دخترهای دیگه. خاستگاری، گل، طلا، لباس عروس، ماشین عروس و ... دوست داشتم به مرد کنارم باشه مثل کوه. من که پدرم را تو دو سالگی از دست دادم و رابطه خوبی هم با برادرم ندارم. همسر خوبی هم پیدا نکردم آیا نباید حداقل یه دوست پسر معمولی داشته باشم؟؟ ؟؟  

اوضاع خانوادگی که دیگه هیچی  برادرم هنوز پولم را پس نداده و همه هم از اون حمایت میکنن. انگار واقعا من عضو ناجور و اضافه خانواده هستم. شاید واقعا سر راهی هستم. خدایا خودت میدونی. 


حالا نمیدونم این اتفاقات واقعا خوب هستن یا نه؟ همه چی بلاتکلیف. همه چی نامعلوم. 

خدایا همه دارن منو ترک میکنن. فقط تو با من باش. 

دیشب سر نماز بغض کردم امروز صبح هم همینطور. این بغص لعنتی کی میخواد به یه گربه حسابی تبدیل بشه و من رو از این حالت غم و غصه بیاره بیرون. 

خدایا کمکم کن. 

خدایا بهم صبر و طاقت بده. خدایا کمک کن بهترین اتفاقات زندگیم از توی این وضعیت به ظاهر بن بست بیاد بیرون. 

خدایا شکرت. 


باران بارانی
۰۳ ارديبهشت ۹۷ ، ۰۷:۵۶ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر