دلنوشته های بارانی من

طبقه بندی موضوعی

آخرین مطالب

آخرین نظرات

خدایا چرا سکوت کردی

جمعه, ۷ ارديبهشت ۱۳۹۷، ۰۲:۵۳ ب.ظ

سلام

دوباره اومدم. تا چند روز زیاد میام اینجا. میخوام همه وضعیت فعلیم را بنویسم. میخوام همه چی را بخاطر بسپارم که یادم بمونه. هر از چندگاهی بیام بخونم و خیالم راحت باشه دیگه به کسی اعتماد نمیکنم. هیچوقت. 

به سختی نفس میکشم. امروز مراسم ختم شوهر عمم هست. وسط این همه شلوغی وسط این همه ناراحتی و غم باید طوری وانمود کنم که انگار اتفاقی نیفتاده. 

صبح یه قرص پروپرانول خوردم. وقتی اومدم اینجا نمازم را خوندم. خودمو کنترل کردم که سر نماز گریه نکنم. 

نفسم به سختی بالا میاد. خیلی سخت. انگار یکی گلوم را گرفته و فشار میده. خدا به دادم برسه. 

خیلی برام سخته باور کنم که م دیگه نیست. دوست دارم تو واتساپ بهش پیام بدم. دوست دارم دوباره صداشو بشنوم. ولی فایده نداره. دیگه هیچی درست نمیشه.

دویت دارم با یه شماره ناشناس بهم زنگ میزد و برای فردا قرار میذاشت ولی چرا باید این کار را بکنه. دیگه همه چی تموم شده. اون انتخابش را کرده. با پیام دادن فقط خودمو کوچک میکنم.

کاش اون بهم پیام میداد. قلبم تندتند میزنه. یعنی اونم بمن فکر میکنه ؟ یعنی براش مهمه که من الان چه وضعی دارم.

اون که کلی ادعای ناموس داشت. کلی ادعای رابطه بلندمدت داشت. کلی ادعای محبت داشت. خدایا دیگه به کی میشه اعتماد کرد. خدایا فردا چجوری برم سر کار  ؟ خدایا دیگه چطور برم تو تلگرام و عکسش را نگاه کنم؟ خدایا آرومم کن.

خدایا خوبم کن. 

۹۷/۰۲/۰۷ موافقین ۰ مخالفین ۰
باران بارانی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی