دلنوشته های بارانی من

طبقه بندی موضوعی

آخرین مطالب

آخرین نظرات

سلام

من دیشب ساعت 11 شب رسیدم خونه و تو خونه هم تا ساعت 1 شب کار میکردم. شب قبل هم ساعت 10 شب رسیدم خونه.

درگیر یک پروژه مهم دیتا شدم و خیلی خیلی خوشحالم. بیشتر از این خوشحال شدم که نظر رییسم نسبت به من تغییر کرده. خدارا شکد دیروز که رفته بودیم جلسه کلی از من تعریف کرد. منم دارم براش سنگ تموم میذارم.

صبح بهم زنگ زد و گفت نمیخوتد بیای اداره. فقط oncall باشم چون قراره نتیجه مقایسه دو تا فایل را براش بفرستم. البته هنوز فایل را نفرستاده.

چقدر خوبه رییسی دارم که این چیزها را درک می کنه. دیشب کلی معذرت خواهی کرد. امروز کلی معذرت خواهی کرد. خدایا ممنونم. همه چی داره درست میشه.

پنج مرداد مراسم نامزدیه دوست عزیزمه. قول دادم باهاش برم ارایشگاه. هنوز دنبال لباس نرفتم. این جمعه را میخوام اختصاص بدم به خرید.

میخوام کلی خوش بگذرونم.

خداجونم ممنونم. خدایا واقعا شکرت. دیشب تو تاریکی با خستگی رانندگی کردم و سالم رسیدم. البته خیلی احتیاط کردم و میدونستم مامانمم داره دعام میکنه.

دعای خیر مادرم دنبالمه. پدرم را نمیدونم.

خدایا احساس میکنم یه دختر خوشبختم که از کارم لذت میبرم. همکاران خوبی دارم. خانواده خوبی دارم فقط کمی تنهام. دیگه دوست ندارم برای حل مشکل تنهاییم دعا کنم. قبلا خیلی دعا کردم و جواب نداده. شاید واقعا صلاح نباشه که من ازدواج کنم و خودم دلیلش را نمیدونم.

شاید قسمت اینه که من یه دختر تنها باقی بمونم. اشکالی نداره. هر چی خدا بخواد همون میشه.


خدایا کمک کن وقت ازادی برای خرید پیدا کنم. با حوصله از خریدم لذت ببرم و وضع مالیم هم بهتر بشه. دوست دارم کم کم ماشینم را عوض کنم.

خدایا کمک کن وضع مالیم بهتر بشه.

خدایا باز هم ممنونم که هرچی میخوام بهم میدی. خدایا من میدونم هرچی امروز دارم از دعاهای روزهای قبله و دست تو در کار بوده و کمکم کرده.

خدایا هوارتا سپااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااس

باران بارانی
۲۷ تیر ۹۶ ، ۱۰:۳۲ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

امروز نامزدیه دوست عزیزمه

بهترین دوستم خواهرم رفیقم همدم روزهای بیکسی و تنهاییم

امروز براش انگشتر میارن خداراشکر

خداراشکر س امروز نامزد میکنه شهریور هم دو تا عروسی داریم من باید دنبال لباس باشم.

عروسی دیشب خیلی خوب بود خیلی خوش گذشت. کلی شیرینی خوردم غذا هم عالی بود.

دختر عمم صبح زود زنگ زده گزارش میده که دیشب چقدر کادو داده و چقدر شاباش داده. اخه به ما چه ارتباطی داره؟ مگه ما سوال پرسیدیم؟ ولله

و اما ازدواج س خیلی رو زندگی من تاثیر خواهد گذاشت.

یه زمانی دوست صمیمی من م بود. وقتی ازدواج کرد من خیلی تنها شدم. بعد با س دوست شدم. حالا س هم داره ازدواج میکنه. من بازم تنهاذمیشم. دخترها وقتی ازدواج می کنن خیلی تغییر میکنن. دیگه وقتی برای دوست های زمان مجردی ندارن.

من و س خیلی نقاط مشترک داشتیم. کلی با هم سینما و کافی شاپ می رفتیم. کلی خرید می رفتیم. حالا نمیدونم چکار کنم؟

دیگه کلا باید تنها برم سینما و کافی شاپ و خرید و ... یا بگردم و دوست های جدید پیدا کنم. اخه دوست پیدا کردن تو سن من خیلی راحت نیست.

شاید هم باید بگردم و ایندفعه یه دوست پسر الکی پیدا کنم.

نمیدونم. حوصله گریه و زاری ندارم. حوصله غر زدن هم ندارم. فقط سعی می کنم با شرایط جدیدم کنار بیام.

بسرم زده دوباره برم مزه بکارم. نمیدونم چرا فقط بسرم زده.

حرف اخر: روکش اعصابم نازک شده.

خ چندبار پیغام داده تو تلگرام. جواب ندادم. میدونم اگر بهش بگم س داره نامزد میکنه حس ترحمش میزنه بالا. منم حوصله ترحم ندارم. فعلا ج نمیدم.

من هنوز دوستان مجردی دارم. المیرا، دوتا زهرا و الهام. بعد سمیرا باید با اونها صمیمی تر بشم.

بازم خوبه اونها هستن ولی بهرحال اونها هم یه روز ازدواج می کنن. چرا دخترها بعد ازدواج انقدر تغییر می کنن؟

خدایا س را خوشبخت کن.

من هم فقط سلامتی برای خودم و دوستان و خانوادم میخوام.

شکر

باران بارانی
۲۳ تیر ۹۶ ، ۱۱:۴۳ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱ نظر

سلام

خداراشکر. موقعیت کاری من بهتر شده. چند تا کار مهم برای اقای ک انجام دادم. خیلی از نتیجه راضی بود.

امروز رفتم دور و بر میدان ونک ولی هنوزچیزی انتخاب نکردم. پنج شنبه عروسی پسر دختر عمم است. فکرکنم لباس قبلیم را بپوشم. وزنم کمتر شده. 68,3بدون لباس. عالیه. امیدوارم فردا به 68 برسم.

فردا وقت ناخن دارم. میخوام ناخنم را کاورکنم.

به نظر میاد اوضاع کاریم بهتره، خدایا شکرت.

شاید فردا برم یه دستبند بخرم که دستم خالی نباشه.

شکر شکر شکر

کلا کارها خوب پیش میره.

باران بارانی
۲۰ تیر ۹۶ ، ۲۰:۴۱ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

سلام

دیروز طبق روال پنجشنبه ها من و مامانم رفتیم خرید. کلی خرید کردیم. الان یخچالمون پره پره. عصر هم فیلم نفس را دیدم. خیلی لذت بخش و زیبا بود. آفرین به خانوم نرگس ابیار. 

امروز هم سی دقیقه تو خونه پیاده روی کردم. پاها کمی ضعف میره ولی خوبم. 

شکر خدا

تصمیم جدیدی گرفتم که فردا در موردش مینویسم. 

باران بارانی
۱۶ تیر ۹۶ ، ۱۱:۰۴ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

سلام

امروز خیلی روز عجیب و پر هیجانی بود. 

صبح مطالعه کتاب "دعا کنید تا بی نیاز شوید" از کاترین پاندر را شروع کردم خیلی زیبا بود. عصر در اداره جلسه داشتیم. مشاور آلمانی شرکت هم تو جلسه بود. خلاصه جلسه بزبان انگلیسی بود. آقای ل هم در جلسه بود. نمیدونم چرا احساس عجیبی به ل دارم یه جس عجیبی که قابل توصیف نیست. احساس میکنم تاثیر مهمی در زندگی آینده من خواهد داشت. 

آقای ک هم ظاهرا رفتنیه قول مدیرکلی گرفته. بخاطر همین امروز اجازه داد من تو اون جلسه دیتا با ل شرکت کنم. 

خلاصه ما در وضعیت خاصی هستیم. 

من دوست دارم برای آقای ک کار کنم. امروز کار بزرگی براش انجام دادم. 

احساس غرور میکنم. 

امشب چند لحظه یاد بدقولی برادرم افتادم و حرصم گرفت. خدایا من یه دختر تنها و بیکس پنج ماهه که پولی را به برادرم قرض دادم و هنوز پس نداده و بروی خودشم نمیاره. آیا اعتماد من اشتباه بود؟ آیا کمک کردن در روزهای سختی به برادرم اشتباه بود؟ آیا دیگه نباید به کسی اعتماد کنم؟ آیا درسته برادرم که همه جور وضع زندگیش از من بهتره باید اینطوری پاسخ اعتماد من را بده؟ 

خدایا حالم بهم میخورد از دنیایی که نمیشه توش به آدم ها اعتماد کرد. حتی به اعضای خانواده. به شدت احساس تنهایی و ترس دارم. ترس از آدم ها. ترس از خانواده. ترس... 

فکر میکنم فقط به مادرم میتونم اعتماد کنم. 

خدایا سایه مادرم را بالای سرم نگه دار. 


باران بارانی
۱۴ تیر ۹۶ ، ۲۱:۵۴ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

سلام

دیروز هم صبح و هم عصر پیاده روی کردم. هربار سی دقیقه. امروز صبح هم پیاده اومدم. حس خوبیه. حس سرحال بودن دارم.

غذامو کم کردم. هنوز نمیدونم میرم عروسی یا نه؟ ولی بخاطر خودم رژیم گرفتم. خوبه. احساس خوبی دارم. از صبح دارم مطالعه می کنم.

دیروز دوتا از همکارانم بحث مهاجرت را کشیدن وسط. چند تا سوال هم از من پرسیدن. ادم نمیدونه چطور باید این دستان را راهنمایی کنه.

خدا هر جی صلاحه پیش بیاره.

دیشب محیا با من آشتی کرد. دیشب کلا خوب بودیم.

شاید امروز برم یه کرم دورچشم ضدافتاب بگیرم. نمیدونم قیمتش چقدره ولی فکر می کنم لازم دارم.

همه چی ساکته.

خدایا شکرت فردا چهارشنبه است.

ممکنه رییسمون بزودی مدیرکل بشه. نمیدونم بعدش تکلیف ما چی میشه. آیا ما را با خودش می بره یا نه؟

آیا اینجا میمونیم و رییس دیگری میاد؟

راستش من ترحیج میدم که همینجا بمونم. دوست دارم درگیر پروژه داده بشم. کلا دوست دارم درگیره دیتا بشم.

خدایا شکرت

بازم شکرت

باران بارانی
۱۳ تیر ۹۶ ، ۱۲:۰۰ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰ نظر

سلام

امروز اولین روز کاری من بعد از هفت روز استراحت و مسافرته.

خداراشکر روزهای خوبی داشتم. خیلی برای همه دوستانم دعا کردم. کلا اندفعه همش برای دوستانم دعا کردم. خیلی کم برای خودم دعا کردم.

دیشب مهمون داشتیم. دخترعمم با بچه هاش و خواهرم با خانواده. 22 تیر هم عروسی دعوتیم. یه عروسی خاص. این خاص بودن را از کارت عروسی فهمیدم. روی کارت عروسی پر بود از احادیث و روایات در مورد ازدواج.

من هم از دیشب تصمیم گرفتم طی یک طرح ضربتی وزن کم کنم. دیشب فقط سالاد و دوغ خوردم. امروز هم از مترو تا اینجا پیاده اومدم. 30 دقیقه پیاده روی. عصر هم ممکنه پیاده برم نمیدونم. بستگی داره چقدر انرژی داشته باشم.

دیشب کمی با آ چت کردم. اونهم خیلی دل و دماغ نداشت. کلا انگار افسردگی من و دوستان دایمی شده. تازه من که اینطوری هستم بهترینشون هستم.

من دیگه تصمیم گرفتم همیشه خودمو شاد نشون بدم. حتی وقتی دارم از غم و غصه دق می کنم. به نظرم حالات درونی من خیلی خصوصیه و لزومی نداره کسی بدونه درونم چی می گذره.

دیروز دوستم دکتر م زنگ زد از منابع انسانی. داره یک کتاب می نویسه. تشویقش کردم که به سرعت تمومش کنه. اون هم منو تشویق کرد که روی تزم کار کنم.

دیروز یک تلفن خیلی مشکوک هم داشتم. یه آقای با موبایل زنگ زد و گفت که من مشاور آقای س هستم و رزومه شما را از خانوم ح گرفتم. خلاصه در جریان انتقالی نبود. و وقتی بهش گفتم که من از 27 فروردین اومدم اینطرف معذرت خواهی کرد و قطع کرد.

خلاصه اینجوریا


باران بارانی
۱۲ تیر ۹۶ ، ۰۸:۵۱ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲ نظر

سلام

من امروز از صبح داشتم روی یک مقاله کار می کردم. قرار بود تا ظهر تموم بشه که بفرستم برای استادم ولی همین الان تموم شد تازه نسخه فارسی. حالا باید منتظر نظرات استادم بمونم. 

فردا هم ساعت دو پرواز دارم به مشهد. 

چند روز بود زنداداشم میگفت برم مشکل اینترنت خونشون را حل کنم. ولی چون از دست برادرم عصبانی بودم نمی رفتم. دیگه امشب کوتاه آمدم و رفتم براش درست کردم. 

چقدر من آدم مهربان و بخشنده ای هستم. 

باید یاد بگیرم سریعتر کار کنم. 

22تیر عروسی داریم. من چاق و گنده شدم. فردا هم میرم مسافرت. چطوری تو مسافرت رژیم بگیرم اخه. 

عه

یعنی نرم عروسی؟ دختر عمم خیلی ناراحت میشه. عروسی تک پسرشه. 

خدا یا کمک کن که اراده کنم و خوش تیپ بشم. 

خدا یا ممنونم که باهم هستی. 

خدا یا توی کارم کمک کن درگیر یه پروژه دوست داشتنی بشم در مورد داده. 

خدا یا به دادم برس. 

خدا یا عاقبت به خیرم کن.

هیجان زده هستم. فردا مسافرم. فردا اینموقه پیش امام رضا هستم. 

 

باران بارانی
۰۵ تیر ۹۶ ، ۲۳:۴۸ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱ نظر

سلام

آخر هفته خیلی خوبی داشتم. دیشب مهمون داشتیم. نامه ای که دنبالش بودم را بالاخره گرفتم. سه شنبه آینده میرم مشهد ولی نمی دونم چرا حالم خوب نیست. نمیدونم

سریال downtown abbey به جاهای قشنگی رسیده. ادیث شخصیت خاصی داره تو این فیلم. عاشق سردبیر یک روزنامه شده که متاهله. فکر می کنه که دوستش داره ولی خدا میدونه اخرش چی میشه. خیلی براش نگرانم.

چهارشنبه که از سر کار برمیگشتم س زنگ زد جواب ندادم از دستش ناراحت بودم چند روز بود زنگ نزده بود.دیگه واقعا تنهای تنهام. هیچکس دور و برم نیست.

دیشب داشتم به خواهر و برادرم فکر میکردم. هردو تا سر و سامان گرفتن و رفتن سر خونه و زندگیشون. بچه دارن. خونه دارن.

منم زندگیم متفاوت شد. زندگی مجردی. باید یاد بگیرم خودمو جمع کنم. قوی باشم. من تنهایی را انتخاب نکردم ولی حالا که پیش اومده باید باهاش کنار بیام. باید سعی کنم از زندگشم لذت ببرم حتی با تنهایی.

بعد از ظهر میخوام برم بیرون و یک کیف برای خودم بخرم. شاید هم برم مشهد بخرم. نمیدونم.

ولی دوست دارم مچبند هوشمند سونی را بخرم خیلی ازش خوشم اومده.


مامانم میگه همیشه برای هر سه تای ما دع میکنه ولی خب من تنهام و اونها تنه نیستن


باران بارانی
۰۲ تیر ۹۶ ، ۱۳:۰۱ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰ نظر

سلام

امروز کمی سرچ کردم در مورد همون کاری که میخواهیم با همکارام شروع کنیم.

اینجا همه چی داره درست میشه. انگار واقعا صبر و انتظار میتونه هر مشکلی را حل کنه. هر مشکلی را.

زخم زبون ها تموم شده. انگار هیچوقت نبوده.

سکووووووووووووووووووووووووووووووت.

دوست دارم سر کارم درگیر یک کار مهمه تحلیل و طراحی بشم. خدایا خودت گفتی "ادعونی استجب لکم" هر وقت این ایه را می شنوم حسابی خوشحال میشم.

بیکاری را دوست ندارم.

احساس مفید بودن میخوام.

خدایا کمکم کم.

دیروز حقوق گرفتم. اول خوشحال بودم. بعد یادم افتاد دارم ماهی یک و نیم میلیون تومان قسط میدم. الان نصف حقوقم رفته.


خدایا یه پروژه خوب میخوام. همینجا. کنار همکارام.

یکی از همکارا امروز نیومده. آقای ن رفته بیمارستان. قراره امروز دایی بشه. مبارکش باشه.

باران بارانی
۳۱ خرداد ۹۶ ، ۱۰:۵۶ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر