دلنوشته های بارانی من

طبقه بندی موضوعی

آخرین مطالب

آخرین نظرات

روزی تو را خواهم یافت


در شامگاهی سرد


در دشتی پر از گل


زیر باران


با نغمه های شاد پرندگان


و رقص فرشتگان خوش الحان ..


و از سر شوق دوباره خواهم گریست


آن روز خدا با من است ..


@Antrakt

 

باران بارانی
۲۵ مرداد ۹۶ ، ۱۰:۰۵ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

یه نکته

بعضی ها هم میان ادم رو تو اینستاگرام اد می کنن با یه اسم  حیلی عجیب و غریب. تازه عکس پروفایل هم ندارن و اکانت هم خصوصی هست.

خب دوست عزیز و گرامی من چجوری باید قبول کنم وقتی هیچ حسی ندارم. خب لااقل یه پیغام بده خودتو معرفی کن.

باران بارانی
۲۴ مرداد ۹۶ ، ۱۳:۳۱ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

سلام

دوست عزیزی به اسم آندره چند بار برام پیغام گذاشته. من همه پیغام هایش را خوندم ولی چون تو قسمت "تماس با ما" می نویسه نمیتونم جواب بدم. اگر برای هر پست نظر بنویسه راحت میتونم پاسخ بدم.


امروز روز خوبیه. صبح که مترو راحت جا پیدا کردم. به موقع رسیدم سرکار. کارم را به موقع انجام  و  تحویل دادم. الان هم مشغول مطالعه هستم.


من برای پنجشنبه این هفته یک سفر یکروزه به دریاچه دورنگ ثبت نام کرده بودم در روستای حلیمه جان در گیلان. امروز بهم زنگ زدن و گفتن چون که تعداد به حدنصاب نرسیده سفر کنسل شده. شماره حسابم را گرفت که پول را برگردونه. منم گفتم اشکال نداره حتما صلاح نبوده.


همکارم میگه برای قراره ملاقات بعدی با اون آقای محترم بهتره شال آبی پررنگ بپوشم یا حداقل توی شالم آبی پررنگ داشته باشه. چون من سبزه هستم. میگه آبی پررنگ به سبزه ها میاد.

من همیشه فکر می کردم آبی پررنگ به سبزه ها نمیاد. دیروز سر راه همینطور که پیاده روی می کردم دوتا مانتوفروشی دیدم ولی خیلی خوشم نیومد و به نظرم قیمت ها هم مناسب نبود. دارم فکر میکنم امروز یه سری به هفت تیر بزنم ببینم حراجی چیزی نیست. 

این روزها از مانتوهای گشاد و حالت کیمونو خوشم میاد با یه شال بلند مثل هنرمندها. اگر حوصله داشتم تا هفت تیر میرم.


ولی یک مساله ای هست. دوستم س یه خاستگار داشت. هربار که باهاش میرفت بیرون یه لباس جدید می پوشید , کلی تیپ میزد. بعد یه روز پسره گفت: ببخشید خانوم شما خیلی خوش تیپ هستید من در حد شما نیستم.

خلاصه حالا میترسم طرف از اونطرف بیفته. ولی چیزی که مهمه خوش تیپی خوبه. البته منم تا حدودی ادم مذهبی هستم و خیلی باز لباس نمیپوشم. تازه فوقش اون مانتو را جاهای دیگه هم میپوشم.

مساله دیگه پوله. الان اخر ماهه و تا سی ام حقوق خبری نیست. اگر بخوام مانتو بخرم باید از حساب پس اندازم بردارم. حالا بگذریم که ماه اینده باید برای بیمه ماشین هم پول بدم و امسال تخفیف هم ندارم.

حالا چی میگید؟


راستی امروز 66.8 بودم. فردا به امید خدا میرم رو 66.5. 

 

باران بارانی
۲۴ مرداد ۹۶ ، ۱۳:۱۷ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲ نظر

سلام

خیلی خوشحالم مطالبم مورد علاقه بعضی از دوستان قرار گرفته. اینا همش افکاری است که این روزها به ذهنم میاد.

دوستان من دنبال عاشق شدن نیستم. من دنبال یک ازدواج عاقلانه هستم. میخوام یه زندگی اروم و بی دغدغه داشته باشم. من دنبال ارامشم. 

فکر می کنم جمعه دوباره اون اقا را خواهم دید. نمیدونم چی میشه. چی بگم؟

امروز با همکارم خیلی در مورد این موضوع صحبت کردیم. نظر همکارم و دوستم اینه که یه سیب را میندازیم هوا صدتا چرخ میخوره تا برسه زمین. همکارم میگه شرایط ماندگار را نباید فدای شرایط ناماندگار کرد. مثلا داشتن شغل یا خونه شرایط ناماندگار هست. ولی شریک زندگی و ازدواج از شرایط ناماندگار هست. همسر ادم همیشه با من میمونه. یعنی امیدوارم بمونه.

بهرحال من فکر میکنم ضرر نداره اگر چندباره دیگه این اقای محترم را ببینم. امروز رابط محترم بهم زنگ زد و گفت:موقعیت این شازده انقدر خوبه که مشابهش تو کل فامیلمون نیست. انقدر اقا و نجیب و متینه که نمونش تودوست و فامیل ما نیست.

بهرحال من و رابط با هم تصمیم گرفتیم که فعلا با اون اقا تماس نگیریم چون این بار نوبت اونه که تماس بگیره و پیگیری کنه. ما نظر مثبت خودمون را نشان دادیم. حالا نوبت اونه که بیاد جلو.


ولی من خیلی خوش بین نیستم. 

بی خیال امروز هم کمی جاوا مطالعه کردم. تصمیم دارم بعد هم برم سراغ اندروید. میخوام برم تو کار تدریس جاوا و اندروید. این دو تا زبان همیشه طالب داره. همیشه بازار کار داره. همیشه خواهان داره. میتونم پنجشنبه و جمعه ها تدریس کنم. فعلا از ساعتی سی هزارتومن شروع میکنم. وقتی حرفه ای تر شدم مبلغ را افزایش میدم. این برنامه برای ابتدای مهرماهه. یعنی تا اخر شهریور مطالعه میکنم و برای ترم مهر تدریس را شروع خواهم کرد.  

به دوستان کامپیوتری پیشنهاد میکنم روی جاوا و اندروید وقت بذارید. به نظر من محصولات مایکروسافت را فعلا نادیده بگیرید. وقت و انرزی خودتون را بذارید روی جاوا.

حتی خارج از کشور هم بازار جاوا داغ تره. پیشنهاد میکنم ویدیوهای اموزشی جاوا را از سایت جاواکاپ تماشا کنید. واقعا عالی هستند ولی نه کافی. باید عملی هم کار کنید.


من فکر میکنم ادم باید تو زندگی هدف داشته باشه. من چه ازذواج کنم چه نکنم میخوام حرفه خودمو داشته باشم. میخوام هر روز بیشتر یاد بگیرم.


هنوز هم فکر میکنم ممکنه تا جمعه اتفاقی بیفته. ممکنه معجزه بشه. دستان خدا پراز معجزه است. هر وقت بخواد میتونه یه زندگی خوب برام درست کنه تو تهران. 

الطاف خداوند نامحدود است. هم اکنون اماده دریافت و پذیرش الطاف نامحدود خداوند در زندگیم هستم.


یعنی ممکنه فردا که بیدار میشم 66,5باشم؟ خدایا برای تو کاری نداره ها




باران بارانی
۲۳ مرداد ۹۶ ، ۲۱:۰۰ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱ نظر

سلام

من تو کار خدا موندم. من همه کار و زندگیم تهرانه دوست دارم با کسی ازدواج کنم که همولایتی خودم باشه ولی محل کارش تهران باشه که تهران خونه بگیریم. ولی خب الان خواستگارم کارش توی ولایته و نمیخواد بیاد تهران. 

از اون طرف دخترخالم همه زندگیش توی ولایتمونه و برعکس یه خاستگار سمج تهرانی داره و دخترخالم بهش جواب منفی داده. 

چرا اینطوریه؟ 

تازه دیروز فهمیدم اون پسره بیشعور که پنجشنبه بمن گفت ممکنه کارش بیاد تهران دروغگویی بیش نبود. و کلا هم میخواد همون ولایت پیش بابا و ننش بمونه. پس چرا اون همه دروغ بمن گفت. پس چرا منو علاقمند کرد. چرا گفت که باز هم با هم صحبت کنیم. چرا گفت بیشتر آشنا بشیم. چرا؟ 

واقعا پسران خیلی حال بهمزن شدن. راه میرن و دروغ میگن. با اینکارها ناامیدی من افزایش پیدا میکنه. فکر میکنم کلا اون روز جوگیر بود و به من امید واهی داد. خدا ازش نگذره. 

من دیگه کلا ناامیدم. نمیخوام کفر بگم ولی دیگه به نجاری خدا هم اعتماد ندارم. مگه من چی ازش خواستم. خدا خودش تو قرآن گفته برای شما جفتی آفریدیم تا در کنار آن به آرامش برسید. اخه اگه من زن این آقا بشم که کلا باید بشینم تو خونه و حسرت بخورم. چه آینده ای چه امیدی؟ 

بعد از اینهمه سال درس خوندن و چندسال سابقه بیمه بشینم تو خونه و با حقوق ماهی دومیلیون و نیم شوهرم زندگی کنم. اخه چرا؟ 

خلاصه که ناامیدم. 

دیروز یکساعت پیاده روی خیلی سریع کردم. نصفه شب از پادرد بیدار شدم. مجبور شدم دوتا مسکن بخورم. در نتیجه صبح خواب موندم. الان تو راه شرکت هستم. 

خدایان چرا زندگی من اینطوری شد؟ آیا خواسته من خیلی زیاده؟ چرا حالا که کارم را آوردم تهران با اون همه سختی بلید یه خاستگار ولایتی برام بفرستی؟ 

خدایا من سه سال تو ولایت کار کردم چرا اون سه سال آدم حسابی سر راهم نگذاشتی؟ 

چرا اونموقع اون آقا را نفرستادی؟ حالا اگر من به این بچه ننه لوس بله بگم با چه رویی برگردم؟ خدایا کارش را درست کن بیاد تهران یا کلا یه کاری کن بی خیال من بشه. تا جمعه خیلی مانده. خدایا خودت ردیفش کن من دیگه حوصله غصه و استرس ندارم. 

اصلا نمیدونم این آدم ارزش اینهمه فکر کردن داره یا نه؟ نمیدونم ارزش داره بخاطرش غصه بخورم یا نه؟ من هیچی نمیدونم. 

فقط میدونم خسته ام خیلی خسته


باران بارانی
۲۳ مرداد ۹۶ ، ۰۸:۵۳ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۴ نظر
سلام
خبر خوب این است من امروز به 66.8 رسیدم. موفقیت خوبی است. امیدوارم این هفته به 65 برسم.
امروز صبح دیدم فامیل مدیرکلمون تو تلگرام پیغام داده و حلالیت گرفته. رفته مکه. نمیدونم مردم چکار میکنن.
منم براش التماس دعا نوشتم.
من از دیروز مطالعه کتاب "چطور کارم به اینجا کشید" از باربارا را شروع کردم. امرز میخواستم با خودم بیارم که تو مترو مطالعه کنم ولی چون سنگین بود بی خیال شدم. تو مترو کتاب "دعا کنید تا بی نیاز شوید" را خواندم از کاترین پاندر.
به نظرم دوستش دارم. قبلا شروع کرده بودم و نصفه مونده بود. 
اعتماد به نفسم بهتر شده. خداراشکر. 
الان میخوام دعا کنم 
"قدرت خداوند نامحدود است. هم اکنون آماده پذیرش و دریافت الطاف نامحدود خداوند هستم."
این جملات از همون کتاب هست. 
تو کتاب میگه که خانومی در زندگیش مشکلاتی داشته و هر روز پنج دقیقه دعا میکرده و مشکلش حل شده.
منم میخوام دعا کنم.
همینجا از خدا میخوام که زندگی من رو همونطور که صلاحه سر و سامان بده. 
باران بارانی
۲۲ مرداد ۹۶ ، ۱۰:۱۳ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱ نظر

بازم میخوام قسمتی از افکارم را بنویسم.

من نیاز به کمک داشتم. خیلی به کمک نیاز داشتم. در زمینه ازدواجم به کمک اطرافیانم نیاز داشتم. چرا؟

چون من در زمینه ازدواج دختر ساده و کمرویی بودم. گرگ نبودم. زمانیکه دانشجو بودم و یا کارمند و استاد بلد نبودم چطوری برای خودم خاستگار جور کنم. بلد نبودم چجوری دلبری کنم.

نمیدونستم چطور قاپ پسرها را به دزدم. خدایای من زیباییم هم در حد معمول بود. بلد نبودم خوب ارایش کنم. کلا چشمگیر نبودم.

من دختر ساده و محجوب و سربزیری بودم که همش سرم به کار خودم بود.

از فامیل هم دوتا خاستگار بیشتر نداشتم. اول پسرداییم بود که بیکار بود. دومی هم یکی از فامیلهای پدرم که از همون اول برام خط و نشون کشید که باید بشینم تو خونه و نرم سرکار. اون دو تا هر دوشون الان سر و سامان گرفتن.

یه خاستگار داشتم همین اواخر. دخترخالم فرستاد. یبار اومدن خونمون و فرار کردند. نمیدونم چرا.

یه خاستگار دیگه داشتم که همسایمون معرفی کرد.اون هم فقط یبار زنگ زد و کلا نیومد.

یه خاستگار دیگه داشتم که پسرمعلممون بود. اون هم یبار زنگ زد و دیگه زنگ نزد.

چندسال پیش هم یه خاستگار داشتم که پسرعمم برام فرستاد. اونهم بیکار بود.

این از زندگی من.

و در مورد خانوادم. برادرم و همسرش تو محل کارش ادم های محترمی هستن. حتی برادرم در ازدواج همکارانش سهمی داشته.،دستی تو این کارا داره. ولی برای ازدواج من کوچکترین قدمی برنداشت. دریغ از یک کمک.

خواهرم. کارمند بازنشسته اموزشو پرورش. اونهم هیچی.

دخترعمم همسر اقای دکتر. پولدار هزارتا دوست و اشنا داره. هودش و شوهرش همیشه ادعا دارن خیلی مو دوست دارن. ولی دریغ از یه کمک. هیچی.

بقیه فامیل هم هیچی. کمکی نکردند. 


اینجوری شد که تصمیم گرفتم دیگه از هیچکس توقعی نداشته باشم از هیچکس.

باران بارانی
۲۱ مرداد ۹۶ ، ۲۲:۱۷ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱ نظر

سلام

میخوام افکار و رویاهای این روزها را بنویسم و چندسال بعد بشینم بخونم و به خودم بخندم.

خیلی برام جالبه. رویاهای زیبایی دارم.

رویای من:

چندین روز میگذره. ده روز. بیست روز یکماه و تماسی گرفته نمیشه.

 من هم حدود یک هفته منتظر میمونم و وقتی میبینم خبری نشد اول حسابی حرص میخورم و خودمو سرزنش میکنم که چرا اصلا رفتم طرف را ببینم؟ چرا خودمو کوچک کردم؟ مهمتر از همه اصلا چرا به خودم امید واهی دادم؟ من که با تنهایی کنار اومده بودم. من که سرمو انداخته بودم پایین و داشتم زندگیمو میکردم. من که پیاده روی میکردم. کتاب میخوندم. مقاله مینوشتم. مشکلی نداشتم. اخه چرا دوباره خودمو بازیچه دست یه ادم بزدل و ضعیف کردم؟

ادمی که چسبیده به یه شغل مزخرف و داغون و نمیخواد پیشرفت کنه. ادمی که میخواد مثل یک انگل زندگی کنه. ادمی که تو این سن هنوز یه شغل درست و حسابی نداره. ادمی که از تغییر و جابجایی میترسه. ادمی که میل به پیشرفت نداره. ادمی که از ادمی مثل شوهردخترعمه من خواسته براش دختر پیدا کنن. خدایا چرا چراااااااااا؟

ببینید تنهایی با ادم چکار میکنه. من حتی شوهردخترعمم را بعنوان یه ادم حسابی قبول ندارم چرا به حرفش اعتماد کردم؟ چرا؟

هیچوقت بخاطر این اعتماد خودمو نمیبخشم. بخودم توهین کردم. خودمو تحقیر کردم.

اصلا چرا با حرف های دختر عمم راضی شدم که برم طرف را ببینم؟ منکه تصمیم قاطع گرفته بودم که تنها و مغرور به زندگیم ادامه بدم. 

خلاصه...

بعد از حدود یکماه  تلفنم زنگ میخوره. منم شماره دخترعمم را میبینم و جواب نمیدم چون حوصله دردسر جدید را ندارم. دوباره زنگ میزنه و باز هم جواب نمیدم. شب میرم خونه. دخترعمم دوباره زنگ میزنه. این بارجواب میدم. دخترعمم میگه طرف زنگیده و میخواد باز هم منو ببینه. من که اعصابم داغونه میگم نه. امکان نداره. خیلی اصرار میکنه و باز من خر میشم.

خلاصه طرف را میبینم و میگه تمام این مدت داشته دنبال کارهای استخدام شغل جدیدش میرفته.و حالا کارش درست شده و میخواد با من ازدواج کنه...


این هم از رویای زیبای من

باران بارانی
۲۱ مرداد ۹۶ ، ۲۱:۴۷ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

سلام 

فقط اومدم بگم هنوز خبری نشده همین

باران بارانی
۲۱ مرداد ۹۶ ، ۱۹:۱۵ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱ نظر

سلام

روز از نو روزی از نو.

دوباره یه ملاقات برای اشنایی. پنج شنبه رفتم و جوانی را که دخترعمم معرفی کرده بود دیدم.

متین ارام نجیب مهربان. با هم صحبت کردیم. ظاهرا اشکالی نداشت. گفت دروغ نمیگه. گفت قبلا کسی را دوست نداشته. به دلم نشست.

منم صادقانه باهاش صحبت کرذم و گفتم که باید تهران ساکن بشه. گفت فعلا نمیتونه ولی در حال حاضر داره برای شغل جدیدی به مصاحبه میره برای یک شغل خوب.

برای اینکه ناراحت نشه چند تا سوال دیگه هم ازش پرسیدم. قرار شد هر دوتامون فکرامون را بکنیم و به دخترعمم خبر بدیم. ولی من خط قرمزم را مشخص کردم ساکن شدن در تهران. حالا باید فکراشو بکنه.

و انتظار انتظار انتظار و بازهم انتظار...

همیشه در این اشنایی های سنتی چیزی که من را ناراحت میکنه همین انتظاره. 

باید منتظر بمونم تا زنگ بزنه.

دوست دارم امید را در خودم بکشم. اخه چقدر احتمال داره که هم شغل جدیدش اکی بشه و هم از من خوشش اومده باشه و هم ساکن تهران بشه؟

نمیخوام تو کار خدا دخالت کنم. اگر خدا بخواد میشه. اگر خدا بخواد همه چی میشه. ولی مگه خدا میخواد؟


و انتظار انتظار و باز هم انتظار

ایا خبرهای خوشی در راه است؟

ا برام فال فرستاده. تو فالم نوشته تا سه هفته اینده احتمال داره زندگیم رمانتیک بشه. یعنی میشه؟

خدایا من سپردم به خودت. دیگه حوصله نگرانی و استرس ندارم.

منتظرم


باران بارانی
۲۱ مرداد ۹۶ ، ۱۴:۲۲ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱ نظر