دلنوشته های بارانی من

طبقه بندی موضوعی

آخرین مطالب

آخرین نظرات

۴۷ مطلب در اسفند ۱۳۹۴ ثبت شده است

آدم در تنهایی است که می پوسد و پوک می شود و خودش هم حالیش نیست. می دانی؟ تنهایی مثل ته کفش می ماند، یکباره نگاه می کنی می بینی سوراخ شده. یکباره می فهمی که یک چیزی دیگر نیست. بیشتر آدم های دنیا در هر شغلی که باشند از خودشان هرگز نمی پرسند چرا چنین شغلی دارند. چیزهای دیگری هم هست که آدم دنبال دلیلش نمی گردد. یکیش مثل تنهایی است. خیلی ها فکر می کنند که سلامتی بزرگ ترین نعمت است، ولی سخت دراشتباهند، وقتی سالم باشی و در تنهایی دست و پا بزنی ، آنی مریض می شوی، بدترین نحوست ها می آید سراغت ، غم از در و دیوارت می بارد، کپک می زنی، کاش مریض باشی ولی تنها نباشی...



#عباس_معروفی


باران بارانی
۲۱ اسفند ۹۴ ، ۱۶:۰۲ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

امروز اتفاق جالبی در رویان افتادکه درس بزرگی برای من و بقیه داشت.یکی از پرسنل رویان، دختری 38 ساله بنام افسانه است.کارشناس ارشد تکوین. اما متاسفانه بیشتر ماه های سال مریض هست و در بیمارستان بستری میشه.                                           قبلا جفت کلیه هاشو از دست داده و الان با کلیه پیوندی زندگی میکنه، دستهاش دفرمه هست و بدشکلی دارن ، چشمهاش ضعیفن و عینک ته استکانی داره و هزار و یک مشکل دیگه...                                      افسانه در کنار تمام مشکلات جسمیش ، روحیه خیلی خوبی داره ، دختری مهربان و خوش قلب و شوخ طبع و صبور که همه دوستش دارن.         اما تقریبا با همه با دیده ترحم بهش نگاه می کردن و نگران تنهایی اون بودن که چه عاقبتی بعد از پدر و مادرش پیدا می کنه ، چون همه مطمئن بودن که هیچ مردی حاضر نیست با همچین دختری ازدواج کنه.                                                                                      افسانه روی پروژه ای کار میکنه که برای راهنمایی و مشاوره ،استادی از دانشگاه کارولینای شمالی آمریکا -پرفسور مزدیاک - چندین بار  به  ایران اومده.                                                                           امروز خبر ازدواج افسانه و پرفسور مثل بمب در رویان منفجر شد ، طوریکه خود رویان براشون جشن گرفت و سورپرایزشون کرد، همه گریه می کردن و برای افسانه خوش قلب و مهربون خوشحال بودن. ..اینکه مردی اونقدر شیفته مرام و اخلاق این دختر میشه که تمام نقایص جسمیش رو نادیده می گیره و مذهبش رو تغییر میده تا بتونه این منبع آرامش رو در کنار خودش داشته باشه.                                                                اما درسهایی که از این ماجرا گرفتم :                                            1. به هیچ کسی از بالا نگاه نکنم که عزت و ذلت دست خداست.        2. همیشه برای همه خیر بخوام حتی اگر خیری نصیب خودم نشده ، زندگی همیشه روی یک پاشنه نمی چرخه.                                     3.باور داشته باشم که نتیجه اعمالم روزی به من برمی گرده،دیر و زود داره ، سوخت و سوز نداره.                                                         4.مهمترین رسالت زندگی ، تلاش برای آدم بهتری بودن هست،حتی اگر محیط و اطرافیانمون بد باشن،وقتی من تلاش کنم که بهترین باشم، روزی بهترین ها سر راه من قرار می گیرن.                                             از ته دلم برای افسانه خوشحالم و امیدوارم خوشبخت باشه و عاقبت بخیر.                       

باران بارانی
۲۰ اسفند ۹۴ ، ۱۴:۰۱ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲ نظر

میدانم اگر:


قضاوت نادرستی در مورد کسی بکنم... 

دنیا تمام تلاشش را میکند تا مرا در شرایط او قرار دهد...

تا به من ثابت کند... 

در تاریکی همه ی ما شبیه یکدیگر یم...


"پناه "؛

میبرم به "خدا "،

از عیبی که؛

"امروز "درخود میبینم 

و؛

"دیروز "

"دیگران را "به خاطر، 

"همان عیب"ملامت کرده ام... 


محتاط باشیم، در "سرزنش "

و"قضاوت کردن "دیگران 

وقتی ؛

نه از" دیروزاو"خبر داریم، 

نه از"فردای خودمان".

باران بارانی
۲۰ اسفند ۹۴ ، ۰۸:۱۲ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

دنبال آرامش نباش

خودت آرامش رو بساز


نزار بدبختی بهت روی بیاره

خودت خوشبخت زندگی کن


نزار نا امیدی نزدیکت شه

خودت ازش دوری کن


نزار زندگی باهات بازی کنه

خودت تو زندگی بازی کن


نزار مهربونی از دلت بره

خودت مهربونی رو تو دلت موندگار کن


نزار افکار بد ذهنتو پر کنه

خودت افکار مثبت رو جایگزینشون کن


نزار در آینده حسرت حال رو بخوری

خودت بهترین حال رو بساز


نزار "ای کاش" های آیندت زیاد بشه

خودت بیشترین آرزوهات رو برآورده کن


نزار اون دنیا تو برزخِ کارات بمونی

خودت بهترین بنده خدا باش ...

باران بارانی
۱۹ اسفند ۹۴ ، ۲۱:۰۷ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

من که می دانم شبی عمرم به پایان می رسد

نوبت خاموشی من سهل و آسان می رسد


من که می دانم که تا سرگرم بزم هستی ام

مرگ ویرانگر چه بی رحم و شتابان می رسد


پس چرا، پس چرا، عاشق نباشم


من که می دانم به دنیا اعتباری نیست، نیست

بین مرگ و آدمی قول و قراری نیست، نیست


من که می دانم اجل، ناخوانده و بی دادگر

سرزده می آید و راه فراری نیست، نیست


من که می دانم که تا سرگرم بزم هستی ام

مرگ ویرانگر چه بی رحم و شتابان می رسد


پس چرا، پس چرا، عاشق نباشم




♥ ❤️

باران بارانی
۱۷ اسفند ۹۴ ، ۲۱:۲۱ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

هیچ‌وقت اسفند را دوست نداشتم..

نه حال و هوای خرید کردنش را دوست داشتم نه این هول و ولا و تکاپویی که به جان آدم می‌اندازد!


ما آدمها توی اسفند بیشتر از هر وقت دیگری خسته‌ایم اما نمیدانم چرا به جای اینکه نفسی تازه کنیم، سرعت‌مان را بیشتر و بیشتر می‌کنیم تا هر طور شده مثل قهرمان دوی ماراتن، از خط پایان این ماه عجیب و غریب بگذریم!


اسفند را باید نشست

باید خستگی در کرد

باید چای نوشید...


یازده ماه تمام، دردها، رنج‌ها و حتی خوشی‌ها را به جان خریدن که الکی نیست، هست؟!


چطور می‌شود با حجم این خاطرات و دلتنگی‌هایی که روی دلم آدم سنگینی می‌کنند، مغازه‌های هفت‌تیر را گشت یا قیمت فلان مانتو را با مغازه دیگر مقایسه کرد؟!


اصلا مگر می‌شود انقدر ساده حجم این بغض را که تمام این ماه‌های سال گوشه دلت نشسته است، نادیده گرفت؟

بغضی که هر آن، منتظر است تا از یک جایی خودش را پرت کند بیرون... 


اسفند را نباید دوید

اسفند را باید با کفش‌های کتانی، قدم زد.....

باران بارانی
۱۶ اسفند ۹۴ ، ۱۶:۳۱ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

دیشب خواب دیدم رفتم فرانسه. چند نفر هم همراهم بودن.

یعنی تعبیرش چیه؟

باران بارانی
۱۴ اسفند ۹۴ ، ۱۶:۴۷ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

ﺑﺮﺍﮮ ﺩﻝ ﺧـــﻮﺩﻡ ﻣﮯ ﻧﻮﯾﺴﻢ 

ﺑﺮﺍﮮ ﺩﻟﺘﻨﮕــﮯ ﻫﺎﯾــﻢ


ﺑﺮﺍﮮ ﺩﻏﺪﻏــﮧ ﻫﺎﮮ ﺧـــﻮﺩﻡ

ﺑﺮﺍﮮ ﺷﺎﻧه ﺍﮮ ﮐﮧ ﺗﮑیه ﮔﺎﻫــﻢ ﻧﯿﺴﺘــــ !


ﺑﺮﺍﯼ ﺩﻟﮯ ﮐﮧ ﺩﻟﺘﻨﮕﻢ ﻧﯿﺴﺖ ..


ﺑﺮﺍﮮ ﺩﺳﺘﮯ ﮐﮧ ﻧﻮﺍﺯﺷﮕــ ـــﺮ ﺯﺧـﻢ ﻫﺎﯾﻢ ﻧﯿﺴﺖ ...


ﺑﺮﺍﮮ ﺧﻮﺩﻡ ﻣﮯ ﻧﻮﯾﺴـــﻢ !


ﺑﻤﯿـ ــﺮﻡ ﺑﺮﺍﮮ ﺧـ ـﻮﺩﻡ ﮐﮧ ﺍﯾﻨﻘـــﺪﺭ ﺗﻨهاست

باران بارانی
۱۴ اسفند ۹۴ ، ۱۶:۴۱ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

هیچ بیشه ای بی خاطره نیست؛


از هم آغوشی 


با بادها


و هیچ جنگلی


عاشق نشده


مگر با بوسه های باران ! ..


تنها منم .. 


که زنده مانده ام


در هوای تو


بی آنکه بپیچد .. 


در نفس هایم ..

باران بارانی
۱۴ اسفند ۹۴ ، ۰۹:۲۸ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

آه از این درد

که جز مرگ منش درمان نیست

باران بارانی
۱۳ اسفند ۹۴ ، ۱۸:۲۸ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر