افسانه
امروز اتفاق جالبی در رویان افتادکه درس بزرگی برای من و بقیه داشت.یکی از پرسنل رویان، دختری 38 ساله بنام افسانه است.کارشناس ارشد تکوین. اما متاسفانه بیشتر ماه های سال مریض هست و در بیمارستان بستری میشه. قبلا جفت کلیه هاشو از دست داده و الان با کلیه پیوندی زندگی میکنه، دستهاش دفرمه هست و بدشکلی دارن ، چشمهاش ضعیفن و عینک ته استکانی داره و هزار و یک مشکل دیگه... افسانه در کنار تمام مشکلات جسمیش ، روحیه خیلی خوبی داره ، دختری مهربان و خوش قلب و شوخ طبع و صبور که همه دوستش دارن. اما تقریبا با همه با دیده ترحم بهش نگاه می کردن و نگران تنهایی اون بودن که چه عاقبتی بعد از پدر و مادرش پیدا می کنه ، چون همه مطمئن بودن که هیچ مردی حاضر نیست با همچین دختری ازدواج کنه. افسانه روی پروژه ای کار میکنه که برای راهنمایی و مشاوره ،استادی از دانشگاه کارولینای شمالی آمریکا -پرفسور مزدیاک - چندین بار به ایران اومده. امروز خبر ازدواج افسانه و پرفسور مثل بمب در رویان منفجر شد ، طوریکه خود رویان براشون جشن گرفت و سورپرایزشون کرد، همه گریه می کردن و برای افسانه خوش قلب و مهربون خوشحال بودن. ..اینکه مردی اونقدر شیفته مرام و اخلاق این دختر میشه که تمام نقایص جسمیش رو نادیده می گیره و مذهبش رو تغییر میده تا بتونه این منبع آرامش رو در کنار خودش داشته باشه. اما درسهایی که از این ماجرا گرفتم : 1. به هیچ کسی از بالا نگاه نکنم که عزت و ذلت دست خداست. 2. همیشه برای همه خیر بخوام حتی اگر خیری نصیب خودم نشده ، زندگی همیشه روی یک پاشنه نمی چرخه. 3.باور داشته باشم که نتیجه اعمالم روزی به من برمی گرده،دیر و زود داره ، سوخت و سوز نداره. 4.مهمترین رسالت زندگی ، تلاش برای آدم بهتری بودن هست،حتی اگر محیط و اطرافیانمون بد باشن،وقتی من تلاش کنم که بهترین باشم، روزی بهترین ها سر راه من قرار می گیرن. از ته دلم برای افسانه خوشحالم و امیدوارم خوشبخت باشه و عاقبت بخیر.