دلنوشته های بارانی من

طبقه بندی موضوعی

آخرین مطالب

آخرین نظرات

شب ها را دوست ندارم

سه شنبه, ۳۰ مهر ۱۳۹۸، ۱۰:۴۸ ق.ظ

سلام

بعضی وقت ها هست که تنهایی بیشتر از همیشه احساس میشه.

دیروز رفته بودم کلینیک دندانپزشکی. چون اونجا پرونده نداشتم، اول فرستادنم برم عکس بگیرم. تا رفتم و برگشتم هوا تاریک شده بود.

تا کارم تموم شد و برگشتم، هوا کاملا تاریک شده بود و باد و بارون هم شروع شد.

همون موقع تپسی و اسنپ هم قطع شد.

 

خلاصه من مونده بودم کنار خیابون. یه لحظه اطرافم را نگاه کردم. چشمم به ماشین های پشت چراغ قرمز افتاد. 

به سرنشین ها نگاه کردم. انگار هیچکس تنها نبود. همه داشتن با هم حرف میزدن و میخندیدن، بعضی ها هم مشغول خوردن بودن.

 

پیاده رو و مغازه ها را نگاه کردم، ابمیوه فروشی، جیگرکی، پیتزا فروشی ها همه پر بودن.

 

اون لحظه وحشت و ترس از این تنهایی همه وجودم را گرفت. 

 

خلاصه همونموقع اسنپ وصل شد و یه تاکسی گرفتم. وقتی رسیدم خونه حالم بهتر شد.

 

من آدم شب ها نیستم. دوست ندارم شب ها بیرون باشم. 

شب ها انگار همه چی ترسناک میشه.

 

شب را فقط باید خونه بود

نمیدونم چرا

۹۸/۰۷/۳۰ موافقین ۰ مخالفین ۰
باران بارانی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی