دلنوشته های بارانی من

طبقه بندی موضوعی

آخرین مطالب

آخرین نظرات

روزی که ترس بر من مستولی گشت

شنبه, ۳۱ فروردين ۱۳۹۸، ۰۴:۰۷ ب.ظ

سلام

امروز مستاجر اپارتمانم زنگ زد و کلی در مورد کارهایی که تو این مدت برای آپارتمان انجام داده گزارش داد.

بعد هم سربسته به من فهموند که هنوز قرض هایی که برای عروسی انجام داده را نتونسته برگردونه و دستش خالیه.

و فهمیدم که د این دوسال دوبار در اون ساختمون دزدی شده و من ناخودآگاه ترسیدم.

ترسیدم از اینکه چجوری قراره از حدود 4 ماه دیگه اونجا تنها زندگی کنم.

خیلی ترسیدم.

میخوام جلوب تراس و پنجره داخل حیاط را حفاة آهنی بذارم.

بهش گفتم قفل درب ورودی را هم تغییر بده.

خیلی ترسیدم. انقدر ترسیدم که تپش قلبم بالا رفت و  دستم لرزید.

بعد از چند دقیقه یادم افتاد که خدا هنوز زنده است و همچنان مواظب منه.

خدا منو تنها نذاشته و هر جای دنیا باشم از من نگهداری می کنه.

از خوردم خجالت می کشم که هنوز ایمانم انقدر ضعیفه که خدا را فراموش میکنم.


خدایا منو ببخش.

و همونموقع این متن را در تلگرام دیدم:

از هیچ چیز در هستی نمیترسم.
زیرا ....
خداوند پیشاپیش قدمهایم...
غیورانه عمل خواهد کرد....
ترس....
نام دیگر شیطان است...
که رسالتش نومید کردن انسانها
از لطف لایزال الهی است

۹۸/۰۱/۳۱ موافقین ۰ مخالفین ۰
باران بارانی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی