دلنوشته های بارانی من

طبقه بندی موضوعی

آخرین مطالب

آخرین نظرات

امروز بهترم

يكشنبه, ۱۰ دی ۱۳۹۶، ۱۲:۱۳ ب.ظ

سلام

دیشب از اداره رفتم دندانپزشکی البته با فکر داغون. دوست عزیزم تا مترو باهام پیاده اومد. خلاصه خسته و کوفته وقتی رسیدم خونه با م صحبت کردم خیلی طولانی خیلی طولانی. حالم خیلی خوب شد. بهم گفت: که همیشه منتظر من میمونه. گفت هروقت که برم اونجا و بهش زنگ بزنم میاد دنبالم ازم پذیرایی میکنه و مواظبمه. گفت یه خونه ویلایی خیلی زیبا و یه ماشین قشنگ برام میخره. وای چقدر این حرف ها لذت بخشه. منم بهش گفتم که دوتایی با هم میخریم. خیلی از این جمله خوشش اومد.

بعد در مورد اینکه دارم پایتون یاد میگیرم باهاش صحبت کردم. خیلی خوشش اومد. منم خوشم اومد. بهم گفت که تا حالا هیچ دروغی بهم نگفته. گفت بعضی چیزها را نگفته که مهم نیستند چون من فقط خودش را میخوام ولی اصرار کرد که تا حالا هیچ دروغی بهم نگفته.


احساس میکنم رابطه ما خیلی پاک و مقدسه. خیلی پاک تا وقتی که به دروغ آلوده نشه.


دیشب قبل از خواب دوباره یاد دعوای دیروز افتادم. بخودم گفتم میخوابم فردا یه روز دیگس. هیچگس از فردا خبر نداره. هیچگس از آینده خبر نداره. خدا خودش از راههایی که حتی به ذهن ما نمیرسه همه مشکلات رو حل میکنه.


یادمه وقتی سریال downtown abbey را میدیدم  هر وقت اتفاق بد و ناراحت کننده ای برای یکی از دخترها پیش می اومد می گفت: دخترم بخواب همه چی حل میشه. منم خوابیدم به امید اینکه دست معجزه گر خدا روز بهتری برام بسازه.


خدایا شکرت.

۹۶/۱۰/۱۰ موافقین ۰ مخالفین ۰
باران بارانی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی