دلنوشته های بارانی من

طبقه بندی موضوعی

آخرین مطالب

آخرین نظرات

مینویسم تا اتفاق بیفتد

پنجشنبه, ۶ مهر ۱۳۹۶، ۱۲:۳۱ ب.ظ

سلام

مینویسم تا اتفاق بیفتد. این روزها اتفاقات خاصی تو زندگی من میفته. کلا زندگی پر از اتفاقات خاصو عجیبه.

دیروز با دکتر ل جلسه داشتیم. و کار خدا بود که دکتر ل نشست کنار من. خدای من باورم نمی شد. چقدر با کلاس. چقدر متشخص. چقدر مهربون. چقدر انرژی مثبت داشت. چقدر جذاب. استکان چای را برداشت و یه قلپ خورد. من سریع قند را گذاشتم جلوی دکتر. ازم تشکر کرد و قندتودلم اب شد. بعد با تک تکمون تو اتاقش صحبت کرد بااینکه خیلی عجله داشت و باید میرفت به یک جلسه دیگه. بمن هم کلی توصیه داد با اینکه عجله داشت و باید میرفت و معذرت خواهی کرد که باید بره. خدایا چقدر این ادم دوست داشتنیه. همه دوستش دارن.


ولی یه اتفاق دیگ هم افتاد. یه اقایی توی جلسه بود به اسم دکتر پی. جلسه قبل هم امده بود. خیلی هم خوش صحبت و متشخص به نظر میاد. جلسه قبل بمن گفت که قیافم براش اشناست. قیافه اونهم خیلی برای من اشنا بود ولی اسمش را برای اولین بار بود که می شنیدم. این جلسه هم تکرار کرد و در مورد این موضوع صحبت کردیم ولی باز هم نتونستیم بفهمیم که کجا همدیگر را دیدیم. انگار یک معما شده. دیگه ایمیل و شماره موبایل هم تبادل کردیم برای ارتباط برای جلسات اینده. اونها چهار نفر بودند و خیلی متشخص به نظر میرسیدند. اونموقع خیلی مشکوک نشدم ولی نمیدونم چرا دیشب یدفعه به یاد این موضوع افتادم و کلی فکر کردم که احتمالا منظور ی داشته. خلاصه توی تلگرام و اینستاگرام و فیسبوک و ... اسمش را جستجو کردم. خیلی عکس از سفرهای خارجیش داشت ولی هیچ عکس و اطلاعاتی از اینکه آیا متاهله و یا جدا شده پیدانکردم. هیچی.

شاید هم منظوری نداشته خدامیدونه. بهرحال دوست داشتم یه همسر این مدلی پیدا میکردم خیلی فعال و تحصیلکرده و خوش صحبت و باسواد.


دیروزیه اتفاق دیگه هم افتاد. به اون اقای م ک خانوم ط معرفی کرده بود زنگیدم. ابتدا معذرت خواهی کردم که چون جلسه بودم و سرم شلوغ بوده نتونستم تماس بگیرم. بعداون اقاق انگار از خواب پریده بود و سرما هم خورده بود. خلاصه خوب صحبت نمی کرد. از من چند تا سوال کرد. من هیچی نپرسیدم. قرار شد من یه جایی را پیدا کنم و باهاش تماس بگیرم ولی تماس نگرفتم. الان هم خانوم ط زنگ زد و من ج ندادم. حوصله نداشتم واقعا.


خدایا اگر قراره من ازد کنم دوست دارم خودم با شریک ایندم اشنا بشم و بتدریج هم را بشناسیم. دوست دارم هم رشته ایم باشه و حسابی فعال و خیلی مهربون. خدایا با همه وجودم از تو که قادرو توانایی و هیچ کاری برات سخت نیست خواهش می کنم که کمکم کنی که اشتباه نکنم. کمکم کنی که تنها نمونم. خدایا من این موضوع را به تو سپردم و پشیمون نخواهم شد. خدایا نشانه ای برایم بفرست.خدایا این کارها برای تو هیچ کاری نداره. خدایا تو قادر و توانایی.

قَالَ رَبُّکِ هُوَ عَلَیَّ هَیِّنٌ ۖ ‍۞ . (پرودگارت گفت ، این کارها نزد من بسیار آسان است...) . [سورة مریم 21]


من این چهار روز خیلی سرم شلوغه هم باید رو تز کار کنم و هم روی یک پروژه جانبی. خدایا کمکم کن از این روزها نهایت اسفاده را ببرم.


خدایا بی نهایت سپاسگزارم


۹۶/۰۷/۰۶ موافقین ۱ مخالفین ۰
باران بارانی

نظرات  (۱)

۰۶ مهر ۹۶ ، ۱۹:۰۶ •★زهرا ★•
از خوندن وبلاگت خوشم میاد به نظرم یه ادم روشن وامروزی ای
بر خلاف من):
چه جلسه ای دارین؟
پاسخ:
عزیزم خیلی لطف داری. یه جلسه کاری بود

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی