دلنوشته های بارانی من

طبقه بندی موضوعی

آخرین مطالب

آخرین نظرات

سلام

دیروز دخترعمم زنگ زد. گفت که شوهرش زنگ زده به مخاطب خاص برای کاری و مخاطب خاص گفته که چهارشنبه عمویش به رحمت خدا رفته. و معذرت خواهی کرده. منم توی دلم گفتم به جهنم. انقدر وقت هدر داد تا عموش مرد. حالا تا هفته دیگه هزار تا اتفاق ممکنه بیفته. اصلا ممکنه یه خاستگار دیکه بیاد. ممکنه یه نفر دیگه را ببینم. هیچکس از اینده خبر نداره. 

یه سیب را میندازی هوا هزار تا چرخ میخوره تا بیاد پایین. هیچکس از اینده خبر نداره. دوست دارم یدفعه تو این هفته یه اتفاقی بیفته که تا اخر عمرش بهش بگه کاش عجله کرده بودم.

من رابطم با دوتا خانوم هایی که همکارم هستن بهتر شده. با هم غذا میخوریم. با هم مشاوره می کنیم. اونها برام لوازم ارایش خریدن و بهم یاد دادن چجوری بهتر ارایش کنم. خداراشکر که رابطمون بهتر شده. راضیم. حالا کسانی را دارم که با هم صحبت کنیم. چندرور پیش سه نفری تو ناهارخوری داشتیم شور می کردیم که یکی از همکارها اومد و گفت:وقتی سه تا خانوم با هم خلوت کردند و دارن صحبت می کنن میخوان یه مملکت را تغییر بدن.


خلاصه اینها یه کارهایی بهم یاد دادن که خیلی کاربردی هست. ما نهم و هفدهم و بیست و پنجم ایندماه عروسی دعوتیم. خیلی خوبه. برای این عروسی اگر بخوام لباس گلبهی را بپوشم باید کفش بخرم ولی مطمین نیستم. باید ببینم حوصلم میگیره برم سپهسالار یا نه.


دیروز غروب با مامانم رفتم بیرون. جوراب و جوراب شلواری خریدم. 

خلاصه همه چی خوبه. خداراشکر

خدایا شکرت بخاطر این حال خوب


۹۶/۰۶/۰۳ موافقین ۱ مخالفین ۰
باران بارانی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی