سال تحویل
عید
عید داره میاد. فردا سال تحویل میشه. من از دوران کودکی روزهای عید را دوست نداشتم. دلیلش را نمیدونم. حتی خاطره تلخی از عید در ذهنم نیست. فقط میدونم که عید را دوست ندارم. حتی تعطیلاتش را. شاید دلیلش این باشه که در روزهای عید جای خالی پدرم رو احساس میکنم.
در دوران عید به شدت احساس تنهایی و غربت دارم. فکر میکنم گمشده ای دارم. کلا سرگردانم تا عید تموم بشه.
امروز از اتفاقی از کنار قاب عکس پدرم رد میشدم که بوی عطر و گلاب احساس کردم. دوباره برگشتم و بو کردم. بازم همون بو رو استشمام کردم.
یعنی بابای من اونموقع اونجا بود و منو میدید؟
بابایی اگه منو میبینی اگه مواظبم هستی یه علامت بده. یه علامت کوچک.
فردا ساعت هشت صبح سال تحویل میشه. قراره ما بریم سر مزار پدرم و سال تحویل اونجا باشیم. در این 32سال این دومین باره که برای سال تحویل میریم پیش پدرم. میخوام از این به بعد هر سال برم پیش بابام.
ولی خدا را شکر میکنم که سالم و سرحالم. خانواده و دوستان خوبی دارم. امنیت و آرامش دارم
و
یک خدای خیلی خوب و مهربون که همه اینا را بهم داده.
خدایا سپاسگذارم