سلام
من هر روز دارم قوی تر میشم. دیگه بین من و م همه چی تموم شد.
امروز با س بیرون بودم رفتیم میلادنور و گلستان ولی لباس نخریدیم. انگار هنوز جنس های جدید نداشتند. ولی من یه جامشعی و یک عالمه پاستیل و دو تا عود خریدم.
ماجرای م را برای س هم تعریف کردم. اونهم خیلی تعجب کرد. باورش نمیشد که یه مرد 44 ساله اینجوری بدون هیج حرف و خداحافظی گذاشته و رفته و حتی جواب پیام های منو نداده.
چه میشه کرد. زندگی همینه. ولی نمیدونم چرا احساس میکنم که م روزی برمیگرده. زنگ میزنه. میاد پیشم. و دلیل کارش را توضیح میده. ولی ایا توضیحاتش قانع کننده است؟
عصر که میخواستم بخوابم خ زنگ زد بعد از تقریبا 8 ماه که هیچ ارتباطی با هم نداشتیم. فقط حالم را پرسید. منهم حال اونو پرسیدم. حدود یک دقیقه با هم صحبت کیردیم و تمام ولی کلی خاطره توی ذهنم زنده شد.