وقتی تیر من به سنگ میخوره
جمعه, ۲۰ بهمن ۱۳۹۶، ۰۶:۳۳ ب.ظ
سلام
این روزها نمیدونم چرا بنا به دلایلی به خونه یا پانسیون گرفتن در تهران فکر میکنم. یکی از دوستانم که خیلی هم دختر خوبیه و من دوست دارم که باهاش همخونه بشم نمیخواد با من همخونه بشه. نمیدونم چرا. کلا نمیخواد با کسی باشه.
خلاصه بعضی وقتها ادم نه میشنوه و باید قدرت تحمل داشته باشه.
خلاصه غروب دلگیر جمعه من دلگیرتر شد.
از طرفی من واقعا نمیدونم برای تنها زندگی کردن اماده هستم یا نه؟ به نظرم خیلی ترسناکه ولی چاره ای نیست. اولش خیلی برام سخت خواهد گذشت ولی چاره ای نیست فکر میکنم هر انسانی باید تنهایی و استقلال را تجربه کنه.
یالاخره هرکسی یه روزی باید مستقل بشه. من هم باید تجربه کنم. قبلا چهارسال خوابگاه بودم. بهد هم که دوسال خارج از کشور بودم. ولی الان کمی تصمیم گیری برام سخته.
خدایا کمکم کن
۹۶/۱۱/۲۰
سلام
تنهایی همخونه ایه که اولش خیلی ترسناکه نزدیکش که میشی دیگه نمیتونی ازش دل بکنی...
حد اقلش اینه که بهتر از همخونه ی بده
خدا بهمراهت