سلام
امروز برای من غم انگیزترین روز سال بود. روز 26 شهریور 1398. روزی که تولد یکی از دوستانم بود و من براش یه جعبه گل فرستادم.
بدون نام و محرمانه.
و سکووووووووووووووووووووووووت
هیچ پاسخی دریافت نکردم.
دیگه ...
سلام
امروز برای من غم انگیزترین روز سال بود. روز 26 شهریور 1398. روزی که تولد یکی از دوستانم بود و من براش یه جعبه گل فرستادم.
بدون نام و محرمانه.
و سکووووووووووووووووووووووووت
هیچ پاسخی دریافت نکردم.
دیگه ...
سلام
الان دوست دارم یه جایی باشم که هیچکس به جز خودم نباشه، تنهای تنها...
مثلا یه کلبه وسط یه دشت، جنگل یا کوهستان.
از آدم ها میترسم، خیلی زیاد.
برم یه جایی سکوت باشه و تنهایی.
فقط کتاب بخونم، فکر کنم و بنویسم.
همین
خواسته زیادیه؟
سهم من از دنیا همین باشه کافیه
سلام
این روزها خوابم خیلی زیاد شده، خیلی احساس خستگی می کنم. قرص اهن میخورم. دی 3 مصرف می کنم ولی انگار فایده نداره.
فکر می کنم شاید بیشتر روحی باشه. همیشه موقع تغییر فصل حال من بهم میریزه.
از سرکار میام خونه میفتم.
سلام
این روزها که پروپوزال می نویسم، به آرامش و سکوت نیاز دارم.
سکوت هست، آرامش نیست.
فکرم بیشتر از هر وقت دیگه ای مشغوله. درگیر سوالاتی هستم که هیچ جوابی براش پیدا نمی کنم. سوالاتی که تموم نمیشن و توی مغزم جا خشک کردن.
روزنه امیدی نمیبینم. چیزی خوشحالم نمیکنه. خنده هام مصنوعیه. دلم خوش نیست.
دیشب خواب دیدم شغلم را تغییر دادم و رفتم یه شرکت دیگه. یادمه درسم تموم شده بود. فیش حقوقم دستم بود. اونقدر زیاد بود که باورم نمیشد.
نمیدونم کجا کار میکردم و حقوقم چقدر بود ولی خیلی راضی بودم و فکر میکردم نتیجه زحمت هامو گرفتم.
خدا به زندگی هممون خیر و برکت بده.
خدا دلهای هممون رو شاد کنه.
سلام
زندگی خیلی سخته، خیلی سخت.
محکم و استوار باقی موندن خیلی سخته، خیلی سخت.
مخصوصا وقت هایی که هیچی اونجوری که میخوای نیست، خیلی سخته امیدوار بمونی، ایمان خودت را حفط کنی و لبخند بزنی.
تازه باید مراقب باشی که کسی هم متوجه ناراحت بودنت نشه.
همیشه فکر می کنیم در بدترین روزهای زندگیمون هستیم ولی مدتی نمیگذره که وضعمون از اینی که الان هست هم سخت تر میشه.
امروز یکی از دوست های قدیمیم زنگ زد. گفت مادرش دو سال پیش فوت کرده. خیلی ناراحت شدم.
زندگی همینه، روزهای سخت و ناراحت کننده. نمیگم که همش اتفاقات بده، اتفاقات خوب هم هست ولی من واقعا فکر می کنم سختی ها بیشتره.
به دوستم گفتم: خدا منو فراموش کرده. گفت: خدا هیچوقت ما را فراموش نمیکنه.
واقعا خدا منو فراموش نکرده؟؟؟؟؟ پس چرا من هیچ نشونه ای نمیبینم؟؟؟؟
سلام
مدتیه سعی می کنم زندگیم را خونه تکونی میکنم.
این خونه تکونی شامل افکار، وسایل و ادم ها میشه.
تو این مدت کوتاه سه نفر را از زندگیم حذف کردم. سه نفر که هر کدوم به روشی باعث ناراحتی من میشدن، البته شاید هم ناراحتم نمیکردن ولی حس بدی بمن نتقل میکردن.
کار خاصی هم برای حذف انجام ندادم، تنها کاری که کردم این بود که دیگه جواب پیام و تماس های اونها را ندادم. راحت.
بهمین سادگی.
در مورد افکرام هم همین کار رو میکنم. دارم خیلی فکر ها و کارهای غیر ضروری را برای همیشه حذف می کنم. راحت.
خیلی از وسایلی را هم که نیاز مدارم میندازم دور.
اینطوری هم فکرم خلوت میشه هم اطرافم.
پیشنهاد می کنم شمام همین کارو انجام بدید.
زندگیتون را از افکار، ادمها و وسایل مزاحم و بی مصرف خالی کنید.
سلام
امروز بعد از مدتها به این وبلاگ سر زدم. این پیام را دیدم
خیلی زیبا و به موقع بود. قطعا ما در جهان بی ثباتی زندگی می کنیم. این هم میتونه خوشحال کننده باشه و هم ناراحت کننده.
خوبیش این هست که هر سختی و غم و اندوهی... بهرحال میگذره ولی خب ناراحت کنندش اینه که به هیچ چیزی نمیشه دل بست انگار. کمی ترسناکه.
خبر خوب اینه که دارم شدید روی تزم کار میکنم. دکترا گرفتن واقعا سخته خیلی سخت. ولی خب منم ادم قوی هستم و دارم تلاش می کنم.
وضعیت روحیم هم خداراشکر بهتره. تو این مدت کاملا تنها بودم. تقریبا دیگه از همه ادم ها دل بریدم و توقع خودم را از آدم ها به صفر رسوندم. شاید دلیلش این باشه که فکر میکنم ادم ها خیلی خیلی ضعیفن، خیلی ضعیف تر از اونکه بخوان برای من کاری کنن.
تو تنهایی هام با خدا حرف میزنم فقط.
انگار هر چی از ادم ها دور میشم به خدا نردیکتر میشم. نمیدونم چرا.
خلاصه که حالم خوبه. نه اینکه همه چی خوب باشه. مثل همیشه مشکلاتی هست ولی دیگه دارم یاد میگیرم وسط انبوهی از مشکلات هم دوام بیارم و حال خودم را خوب نگه دارم.
سلام
این روزها خیلی احساس خستگی میکنم با اینکه شب ها زود میخوابم.
قرص آهن، ویتامین ب، کلسیم و .. فایده نداره.
مدام احساس خستگی میکنم.
امروز تا این لحظه فقط یه مقاله خوندم. البته مقاله مهمی بود.
دمنوش های مختلف میخورم.
تا الان که فایده نداشته از صبح که اومدم سرکار خوابم میاد.
تا شب که بخوابم وضع همینه
سلام
یه برنامه سفر برای خودم جور میکنم. مهرماه که هوا خنک تر میشه. میرم مشهد. خلوت تر هم هست.
دارم تمرکز می کنم. مقاله میخونه. یادداشت بر میدارم.
یه رژیم سخت هم گرفتم. بدون قند و نشاسته و .. یعنی کلا شیرینی و شکلات و نون و برنج و ماکارونی و ... نمیخورم.
بیشتر دارم تمرین اراده می کنم. این چند روز که خیلی خوب خودم را کنترل کردم.
کلا از اینکه تصمیم بگیرم و همه تلاشم را انجام بدم لذت ببرم.
این یکی از ویژگی های شخصیتی خوب منه.
باز هم میخوام تصمیم بگیرم و تلاش کنم.
نمیدونم چی
سلاام
دوست دارم حالم بهتر بشه ولی نمیدونم چجوری.
دوست دارم به یه وضعیت stable برسم. نمیدونم چجوری.
دوست دارم حالم بهتر بشه خیلی زیاد