دلنوشته های بارانی من

طبقه بندی موضوعی

آخرین مطالب

آخرین نظرات

سلام

ساعت ده شبه. صبح که با هم صحبت کردیم گفت وقتی بیدار شد زنگ میزنه ولی زنگ نزد. 

منم نزدم. 

به حرف خودش اهمیت نمیده. من چرا اهمیت بدم. 

درس خوبی شد برام. دیگه اعتماد بی اعتماد. 

یبار دیگه اعتماد کردم و پشتم خالی شد. خدایا دیگه نمیخوام اعتماد کنم. 

خدایا بهم قدرت بده. میخوام قوی باشم و به کسی اعتماد نکنم. 

از اعتماد میترسم. 

هر وقت به مردی اعتماد کردم پشتمو خالی کرد. زیر پامو خالی کرد. 

دیگه خودم هستم و دوستانم. دوست جدید نمیخوام. نیمه گمشده نمیخوام. همراه و همسفر نمیخوام. هیچی. 

زنگ نمیزنم

باران بارانی
۱۳ دی ۹۶ ، ۲۲:۰۷ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱ نظر

سلام

بالاخره زنگ زد. گفت دیروز تو سرما کار می کرده و نمیتونسته دستش را از توی دستکش در بیاره. خدا میدونه. من که باورم نمیشه.

بهرحال خیلی جدی و رسمی صحبت کرد. گفت دیگه حرفی نمونده. بعد گریم گرفت نمیتونم فکر کنم دیگه این صدا رو نشنوم.

گفتم قبلا باران صدام میکردی. بعد لحنش تغییر کرد. خلاصه قرار شد به محض اینکه بیدار شد بزنگه. 

دوست دارم صداشو بشنوم.


باران بارانی
۱۳ دی ۹۶ ، ۱۰:۱۶ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

سلام

از عصر تا حالا دقیقا 10بار به م زنگ زدم و جواب نداده. واتساپ را چک کرده و جوابم را نداده.

برام نوشته:هیچکس نمیتونه تورو مجبور به کاری کنه که دوست نداری. فقط سعی کن در آغوش هیچ عوضی نری و هر از چندگاهی زنگ بزن تا خاطرات دوست داشتنی مون را بخاطر بیاریم.

ولی هرچی زنگ میزنم جواب نمیده. ده بار زنگ زدم جواب نمیده. من رو از شنیدن صداش محروم میکنه. صدایی که به مدت حداقل یکماه شبی چندساعت شنیدم. صدایی که یکماه باهاش زندگی کردم.

صداشو از من گرفت. 


یکبار دیگه تنهای تنها شدم

باران بارانی
۱۲ دی ۹۶ ، ۲۰:۰۸ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱ نظر

سلام

من و م دیشب تلفنی با هم صحبت کردیم. فهمید که حالم خوب نیست. ولی چیزی نگفتم. صبح بهش اس ام اس دادم و گفتم که نمیتونم با این قضیه بچه داشتن کنار بیام. ناراحت شد. بهم گفت نامرد. گفت که خیلی بدم.  توی مترو بودم. زنگ زد و من ج ندادم. بهش گفتم رسیدم شرکت زنگ میزنم. وقتی رسیدم شرکت بهش زنگ زدم. تلفن را خاموش کرده بود و خوابیده بود. میدونستم ناراحته.

چند بار زنگ زدم هم به واتزاپ و هم به گوشیش. جواب نداد. الان ساعت 3 اس داده که خواب بودم.


خدایا اخرش چی میشه؟ این دیگه شوخی و بازی نیست. کاری از دستم بر نمیاد. نمیتونم با کسی ازدواج کنم که یه بچه داره. 


نمیتونم.


قبلا که با هم صحبت می کردیم بهم قول داده بودیم که یکدفعه غیب نشم. که یکدفعه نذارم و برم. حالا هم فکر میکنم که کم کم باید قضیه را تموم کنیم. خیلی عاقلانه و منطقی.


باران بارانی
۱۲ دی ۹۶ ، ۱۶:۰۹ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱ نظر

"چه ساده لوح بودم که فکر میگردم همه چی خوب پیش میره."  فیلم مولین روژ


هر روز همه چی بدتر میشه. هر روز. 

دیشب م بهم گفت که یه پسر هشت ساله اوتیسمی داره. پسرش ایرانه پیش همسرش. گفت خرج بچه را هرماه میده.

خدایا این روزها خیلی اذیتم میکنی. چرا اتفاقاتی توی زندگیم میاد که همش باعث عذابم میشه. 

خدایا چرا حرصم میدی؟

خدایا چرا دیگه بهم اهمیت نمیدی؟

اون از دعوام با رییس. اون از ارتقا نگرفتن و حرص خوردن. اینم از عشقم که اینجوری از اب در اومد.

خدایا کمک کن.

خدایا چرا رو از من برگردوندی.

باران بارانی
۱۱ دی ۹۶ ، ۰۹:۳۱ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰ نظر

سلام

دیشب از اداره رفتم دندانپزشکی البته با فکر داغون. دوست عزیزم تا مترو باهام پیاده اومد. خلاصه خسته و کوفته وقتی رسیدم خونه با م صحبت کردم خیلی طولانی خیلی طولانی. حالم خیلی خوب شد. بهم گفت: که همیشه منتظر من میمونه. گفت هروقت که برم اونجا و بهش زنگ بزنم میاد دنبالم ازم پذیرایی میکنه و مواظبمه. گفت یه خونه ویلایی خیلی زیبا و یه ماشین قشنگ برام میخره. وای چقدر این حرف ها لذت بخشه. منم بهش گفتم که دوتایی با هم میخریم. خیلی از این جمله خوشش اومد.

بعد در مورد اینکه دارم پایتون یاد میگیرم باهاش صحبت کردم. خیلی خوشش اومد. منم خوشم اومد. بهم گفت که تا حالا هیچ دروغی بهم نگفته. گفت بعضی چیزها را نگفته که مهم نیستند چون من فقط خودش را میخوام ولی اصرار کرد که تا حالا هیچ دروغی بهم نگفته.


احساس میکنم رابطه ما خیلی پاک و مقدسه. خیلی پاک تا وقتی که به دروغ آلوده نشه.


دیشب قبل از خواب دوباره یاد دعوای دیروز افتادم. بخودم گفتم میخوابم فردا یه روز دیگس. هیچگس از فردا خبر نداره. هیچگس از آینده خبر نداره. خدا خودش از راههایی که حتی به ذهن ما نمیرسه همه مشکلات رو حل میکنه.


یادمه وقتی سریال downtown abbey را میدیدم  هر وقت اتفاق بد و ناراحت کننده ای برای یکی از دخترها پیش می اومد می گفت: دخترم بخواب همه چی حل میشه. منم خوابیدم به امید اینکه دست معجزه گر خدا روز بهتری برام بسازه.


خدایا شکرت.

باران بارانی
۱۰ دی ۹۶ ، ۱۲:۱۳ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

سلام

الان رییسم سر من داد کشید. خیلی بد. منم میخواستم داد بزنم ولی از اونجایی که معتقدم توی دعوا آدم ها حرف همدیگه را خوب نمیفهمن سکوت کردم. سکووووووووووووووووووووووووووووووووت.

اعتراف میکنم که خیلی سخت بود خیلی سخت ولی من موفق شدم.

تصمیم بعدیم این هست که کاری را که میخواد براش انجام ندم. هیچجوری. تا چهارشنبه صبر میکنم و بعد میگم بلد نیستم و نتونستم. 


احترااااااااااااااااااااام. من بی احترامی نکردم. من خیلی اینجا زحمت کشیدم خیلی زیاد و این پاسخ زحماتمه. 


من امروز خیلی عصبانی شدم ولی خودمو کنترل کردم. باید خونسرد باشم. خونسرده خونسرد. ادم های ضعیف عصبانی میشن. آدم های ضعیف دعوا میکنن. آدم های ضعیف داد میزنن. ادم های ضعیف قرمز میشن. 


آدم های قوی سکوت می کنن. ادم های قوی فکر می کنن.  آدم های قوی خونسرد می مونن و در خونسردی نقشه می کشن و فکر می کنن. 


من فعلا به درجه ای رسیدم که میتونم سکوت کنم. سکوووووووووووووووووووووووووووت. کم کم به درجه نقشه کشیدن هم میرسم. 

باید یاد بگیرم همیشه خونسردی خودم را حفظ کنم. 


خدایا کمکم کن. فکر میکردم رییس میشم و از اینجا میرم ولی نرفتم. خدایا چرا رییسم نکردی؟

به هرحال من تصمیم را گرفتم. کاری را گه ازمن خواسته شده را انجام نمیدم. و چهارشنبه هم میگم که بلد نیستم و اگر خیلی از حضور من اینجا ناراحت و ناراضی هستن میتونن من را در اختیار کارگزینی قرار بدن. 


تصمیم در حال حاضر اینه.

باران بارانی
۰۹ دی ۹۶ ، ۱۴:۴۳ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱ نظر

امروز دوباره رییسم اومد و کلی کارهای احمقانه برام تعریف کرد. حالم بد شد.

وضعیت دماغم هنوز نابسامانه.

زندگیم رو هواست.

کسی که دوستش دارم هم اونطف دنیاست. 

شاید چهارشنبه رفتم پیش همین دکتره و شرش را کندم تموم بشه. گیج و مبهوت موندم. 

از همه طرف ریده شده بهم. حالم بده.

دیروز و دیشب با م صحبت کردم. با تنها نور سفید زندگیم. حس خوبی داشتم. حالم بهتر شد. خیلی خوبه ادم کسی را برای دوست داشتن داشته باشه.


نمیدونم چرا شر این پروژه از سر من کم نمیشه. خدایا چرا کمک نمیکنی؟ کمکم کن. خسته شدم.


ولی با همه این بدی ها درسم خوب پیش میره. مشکلی ندارم

باران بارانی
۰۹ دی ۹۶ ، ۱۲:۴۴ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

سلام

آدم واقعا از یک دقیقه دیگه خودش خبر نداره. آدم از هیچ چیز خبر نداره. 

من از فروردین 93 که اون ... ترکم کرد و روزهای سیاهی داشتم همیشه فکر میکردم که دیگه تا اخر عمرم نمیتونم کسی را دوست داشته باشم. چه روزهای سختی داشتم. میرفتم توی دستشویی و گریه میکردم. دلم شکسته بود. آه می کشیدم. حالم بد بود و دلم شکسته.

همون موقع تصمیم گرفتم که دیگه عاشق نشم. دیگه کسی را تو قلبم راه ندم.  فکر میکردم دیگه عاشق نمیشم. فکر میکردم حتی اگر با کسی ازدواج کنم با عشق نخواهد بود. 

ولی حالا بعد از گذشت تقریبا سه سال درگیر یه ارتباط شدم. اینبار یه ارتباط راه دور. من این سر دنیا و اون اون سر دنیا. ما عاشق صدای هم شدیم. میگه خیلی بمن اعتماد داره و حتی میتونه کلید زندگیشو بده دستم. یکی دوبار براش فاکتور تایپ کردم. خیلی تشکر کرد. راضی بودم. دوست دارم براش کاری انجام بدم. احساس خوبی بهم میده. خیلی خوب.

خیلی با هم صحبت می کنیم. صداشو خیلی دوست دارم.


یکماه پیش رفته بودم پیش فالگیر. بمن گفت: تو توی روابط عاشقانه ای که خودت بوجود میاری موفق نخواهی شد و ازدواجت با کسی خواهد بود که دیگران بهت معرفی می کنن و با عشق ازدواج خواهی کرد.


حالا نمیدونم چقدر حرفهای این فالگیر درست از اب در میاد. تا این لحظه که همش چرت گفته. البته به همکارم هر چی گفته بود درست در اومد. 

بهرحال آینده یک رازه. و همین راز بودن جذابش می کنه. 


امروز رفته بودم مدارک تحویل بدم برای تمدید گذرنامه. گوشیم انتن نمیداد. اومدم بیرون دیدم زنگ زده. بهش زنگ زدم. گفت تصویری صحبت کنیم. دیدمش. کلی خندیدم. بهش گفتم خیلی خوشحالم نمیدونم چرا میخندم. اونم میخندید. براش این شعر را خوندم:

سیر نمیشوم ز تو، نیست جز این گناه من


چقدر احساس خوبیه ادم یه نفر رو دوست داشته باشه.  

برگشتم اداره و دوباره بهش زنگیدم. دوباره صحبت کردیم. بازهم لذت بردم. 


امروز یه کار دیگه هم دارم که کمی نگرانم میکنه. ساعت پنج وقت دکتر دارم. قبلا دماغم را به یه جراح نشون دادم و گفت که جراحی نمیکنه چون گوشتیه. میخوام نظر یه دکتر دیگه را هم بپرسم که مطمین بشم. خدا بخیر کنه. اگر این هم گفت نه دیگه کلا بیخیال میشم. 

خوابم میاد برم یه نسکافه بخورم.

راستی دو تا کورس انلاین هم ثبت نام کردم که از اول ژانویه شروع میشه.


باران بارانی
۰۵ دی ۹۶ ، ۱۶:۲۴ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

تـن تـو آهـنگی است

و تـن من کلمه ای است

که در آن می نـشیند

تا نـغمه ای در وجود آیـد

سرودی که تـداوم را می تـپد


در نگاهت همه ی مهـربـانی هاست:

قـاصدی که زنـدگی را خبر می دهد.


و در سکـوتـت همه صداها

فـریـادی که بـودن را

تـجربـه می کـند.



شاملو (آیدا در آینه)

باران بارانی
۰۵ دی ۹۶ ، ۱۴:۰۹ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر