دلنوشته های بارانی من

طبقه بندی موضوعی

آخرین مطالب

آخرین نظرات

۳۹۶ مطلب با موضوع «روزمره» ثبت شده است

سلام

چهارشنبه دو تا کتاب در مورد اعتماد به نفس خریدم. یکی را نصفه خوندم. حالا چرا کتاب اعتماد به نفس خریدم؟ چون همکارم چهارشنبه بمن گفت که اعتماد به نفسم پایینه. با مطالعه این کتاب فهمیدم که اعتماد به نفسم خیلی هم عالیه. ولی کلا از خودم ناراحتم که چرا به حرف همکارم اهمیت دادم؟ چرا باید حرف اون انقدر من را به فکر بندازه که برم کتاب بخرم و در موردش مطالعه کنم؟ چرا همون موقع جوابشو ندادم؟ چرا نشستم بذارمش کنار؟ باید محترمانه جمعش می کردم. این ادم خیلی بیشعور و بی ادبه. رسما بی فرهنگه و من از همون روز اول تصمیم گرفتم جوابشو ندم. هم من همین کار را میکنم و هم بقیه همکارها.

دیروز رفتم پارک بانوان. خیلی زیبا بود خیلی بهم خوش گذشت. احتمالا از این به بعد بیشتر میرم پارک بانوان.

زمونه خیلی عوض شده. توی یک گروه هستم که چند تا پزشک توش هستن. یک اقای دکتر داره سعی میکنه بره رو مخ من. متاهله و یه دختر سه ساله داره. خیلی عجیبه. اول گفت میخواد برادرم باشه. بعد گفت همصحبت. اول گفت مشکلی با زنش نداره. بعد گفت زندگیش در حال فروپاشیه. ادم عاقل از یه سوراخ دوبار گزیده نمیشه. منم رک پیچوندمش.

گرچه دکترها را خیلی دوست دارم ولی نه یه دکتر متاهل. وقتی بچه بودم دوست داشتم با یه پزشک ازدواج کنم ولی نه اینکه با یه پزشک متاهل دوست بشم و نقش حیاط خلوتش را بازی کنم.


چرم دوزی یا پیانو یا نقاشی

چی یاد بگیرم بهتره؟ تصمیم سختیه.

تنهایی هر رور بیشتر از قبل اذیتم میکنه. خدایا کمکم کن برای فرار از تنهایی وارد یک رابطه غلط نشم.


باران بارانی
۱۳ مرداد ۹۶ ، ۲۰:۳۲ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰ نظر

سلام

اتفاق جدیدی نیفتاده جز اینکه قردا میخوام برم و کمی بدوم. میرم پارک بانوان با گروهی از بانوان سالخورده. اولین باره میرم پارک بانوان. اگر خوشم بیاد از این به بعد هر هفته میرم پارم.

کنار خونمون یک مرکز آموزشی و هنری باز شده. هم کلاس موسیقی داره هم چرم دوزی و هم ویترای و ...

نمیدونم کدوم را برم. ولی چرم را خیلی دوست دارم. هنوز تصمیم نهایی را نگرفتم.

امروز یه روز بدون تلفن همراه دارم. گوشیمو خونه جا گذاشتم.

دختر عمم زحمت کشیده و برام بامیه اورده. دیشب خوردیم ولی خیلی بهم مزه نداد. بهمین مناسبت من امروز غذا  امروز ناهار را بیرون میخورم.


باران بارانی
۱۱ مرداد ۹۶ ، ۱۱:۳۵ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

تو را می‌خواهم 

برای پنجاه سالگى

شصت سالگی

هفتاد سالگی

تو را می‌خواهم 

برای خانه‌ای که تنهاییم

تو را می‌خواهم برای چای عصرانه

تلفن‌هایی که می‌زنند و جواب نمی‌دهیم

تو را می‌خواهم برای تنهایی

تو را می‌خواهم وقتی باران است

برای راه‌پیمایى آهسته‌ی دوتایی

نیمکت‌های سراسر پارک‌های شهر

برای پنجره‌ی بسته

 وقتی سرما بیداد می‌کند

تو را می‌خواهم

برای پرسه زدن‌های شب عید

نشان کردن یک جفت ماهی قرمز

تو را می‌خواهم

برای صبح

برای ظهر

برای شب

برای همه‌ی عمر


👤 نادر ابراهیمى


باران بارانی
۰۸ مرداد ۹۶ ، ۱۹:۵۹ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱ نظر

سلام

دیشب به مهمونی نرفتم. جند بار بهم زنگ زدن. زنداداشم، خواهرم، شوهرخواهرم و دخترعمم. فقط یکبار جواب تلفن خواهر م را دادم. دیر رفتم خونه بعد هم یه دوش گرفتم و سریع خوابیدم. وقتی مامانم برگشت متوجه شدم ولی خودمو زدم به خواب. صبح هم سریع راه افتادم و اومدم بیرون. خاله و دخارخالم اونجا بودن. البته وقتی من اومدم خواب بودن. امیدوارم تا وقتی برمی گردم رفته باشند.

حوصله کسی را ندارم فقط دنبال سکوت و تنهایی هستم.

یک کتاب از دیجی کالا خریدم که هنوز به دستم نرسیده. کتاب"چطور کار من به اینجا کشید؟" از باربارا دی انجلیس

دو تا کتاب صوتی هم از آوانامه خریدم :

چگونه روابط عاشقانه برقرار کنیم از وین دایر

خیابان سی و سوم یوسف آباد.


باران بارانی
۰۸ مرداد ۹۶ ، ۱۲:۰۹ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

سلام

امشب برادرم و خانومش حدود 50 نفر را دعوت کردند باغچه رستوران. من هم به 1001 دلیل که قبلا توضیح دادم تصمیم گرفتم در این مراسم شرکت نکنم.

این حداقل کاریه که برای حفظ غرورم میتونم انجام بدم. به مامانم زنگ زدم میگه بیا. گفتم نمیام. خیلی عصبانیم.


این تنها دلیل ناراحتی من نیست. یک موضوع دیگه هم من رو ناراحت کرده. از صبح که اومدم حتی برای یک استراحت کوتاه هم فرصت نداشتم. همش سرم تو SQL SERVER و ACCEESS بوده. فرصت نفس کشیدن نداشتم. این در حالیه که دو تا از نیروهای ما کاملا بیکار بودن. ما کلا اینجا پنج نفر هستیم که با رییس می شیم شش نفر. حالا رییس هیچی. از ما پنج نفر فقط 3 نفر هستن که همیشه کار برای انجام دادن داریم. ولی اون دو نفر اکثر اوقات بیکارن.

اون دو نفر دو تا خانم هستند که یکیشون رابطه صمیمانه ای با رییس داره. امروز هم چند ساعتی تو اتاق رییس بود و با هم صحبت می کردند. این خانوم کلا بیکاره. بیکاره بیکار. اخه این همه بی عدالتی درسته؟

همکارم اروم بمن گفت:" چرا فقط ما سه نفر کار می کنیم؟"

منم که حرصم گرفته بود گفتم:"چون ما احمقیم"

اون خانوم کلا از اول خودشو زده به خنگی ولی حرصم از اینه که رییس هم هیچی بهش نمیگه. خیلی هم با هم خوبن.

منم از حرصم الان سر کار نشستم دارم برنامه دورهمی مهران مدیری را از شبکه نسیم نگاه می کنم. اخه چقدر حرص بخورم من.


اون از خونه این از سر کار.....

تف به این زندگی

باران بارانی
۰۷ مرداد ۹۶ ، ۱۷:۰۴ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱ نظر

سلام

مراسم نامزدی س زیباترین و باشکوهترین مراسمی بود که در عمرم رفته بودم. هیچی کم نداشت. انقدر بهم خوش گذشت که تو عمرم انقدر تو یه شب بهم خوش نگذشته بود. دوستم عروس رویاها شده بود. زیبا و دوست داشتنی مثل فرشته ها. یه لباس سبز خیلی زیبا پوشیده بود که چشم همه را خیره کرد مخصوصا با اون دامن چین چینی.

اول که س با داماد اومدن داخل گریم گرفته بود میخواستم بغلش کنم و بزنم زیر گریه. با هر سختی بود خودمو کنترل کردم.

همه خوشحال بودن. خاله ها و عمه س حسابی من رو تحویل گرفتند. خیلی بمن محبت کردند. حتی پدر س با من غذا خورد. چقدر همه چی خوب بود. چهارساعتی که اونجا بودم انگار توی خواب و خیال و رویا بودم. همش رقصیدم. همه می رقصیدن. انقدر رقصیدم که تو کل عمرم انقدر نرقصیده بودم. خیلی عالی بود. هنوز پاهام درد می کنه. داماد چقدر مهربون بود همش سر به سر من گذاشت و کلی خندیدیم. 

من و س الان تقریبا ده سال همدیگر را می شناسیم ولی شش ساله که خیلی صمیمی هستیم. تو این شش سال هیچوقت منو تنها نذاشته. همیشه کنارم بوده حالا براش بهترین ارزوها را دارم.

نکته مهم

خاله س گفت:فال گرفته و خوب اوده که از توی این عروسی یه عروسی دیگه سر میگیره. 

یعنی من و س با هم فامیل میشیم؟

یعنی با یکی از دوست های داماد ازدواج می کنم؟

نمیدونم ولی ترجیح میدم خوش بین نباشم.


تصمیم جدید من

من تصمیم گرفتم یه سری سفرهای یکروزه با تور برم. احساس میکنم نیاز به طبیعت گردی دارم. و چون کسی باهام نمیاد تنها میرم.

من کسی هستم که تنهایی رفتم خارج و چندسال تنها زندگی کردم. الان هم بخوام میتونم تو کشور خودم تنهایی به سفرهای طبیعت گردی برم و میرم.

فرداشب

برادرم مدتیه که میخواد یه مهمونی بده. یعنی تعدادی از فامیل را دعوت کنه باغ رستوران. اول میخواست برای دیشب دعوت کنه. یعنی همون شبی که مراسم نامزدی س بود و اصلا براش مهم نبود که من در مهمانی نباشم. ولی چون جای مناسب را پیدا نکرد. مهمونی افتاد را انداخته برای فرداشب. 

حالا منم چون حرصم گرفته فردا در مراسم شرکت نخواهم کرد. کمی دیرتر میرم خونه یجوری که به مراسم نرسم. من دیگه نمیخوام حرص بخورم فقط نمیرم. نه حوصل خودشو دارم نه حوصله اون خواهرزن های احمقش را.


احساس میکنم دوست دارم تنهای تنها باشم برای مدت طولانی. میخوام فرار کنم به اغوش طبیعت.

باران بارانی
۰۶ مرداد ۹۶ ، ۱۹:۴۲ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰ نظر

سلام

امروز چند تا اتفاق جالب افتاد.

اول با همکارانم رفتیم نمایشگاه الکامپ. بعد من پای یک سخنرانی نشسته بودم که همکارانم رفتن غرفه های دیگه را ببینن. وقتی دوباره همدیگه را دیدیم اونها هر کدوم یک کیف سنتی زیبا داشتند که داخلش یک ظرف منبت کاری باارزش بود. منم گفتم:پس من چی؟ خلاصه رییسمون که انسان شریف و بلندنظریه و مرد اخلاقه گیفت خودشو داد بمن. و هرکاری کردم راضی نشد پس بگیره. گفت:روزی شما بوده. خلاصه منم کلی خوشحال شدم.


خبر دوم دیگه اینکه یکی از دوستان زنگ زد و خبر دادم یه دوست قدیمی دیگه از استرالیا اومده و قرار شد فردا عصر بریم سه تایی همدیگه را ببینیم.


خبر سوم اینکه همینکه داشتم سرگردان در تلگرامم می چرخیدم یک دفعه س برام چند تا عکس از مراسم عقد توی مهظر برام فرستاد. یه لباس سفید خیلی زیبا پوشیده بود و یه حلقه گل قشنگ روی موهاش بود. مثل فرشته ها شده بود. یه حلقه گل هم به دستش بود. خیلی زیبا و رویایی. قند تو دلم اب شد. گفت سر عقد خیلی برای من دعا کرده.

انقدر لباسش زیبا بود که بهش گفتم باید بدی منم بپوشم.


خبر چهارم اینکه یه دوست دیگم زنگید و ازم خواست باهاش برم مشهد چون از طرف کارش سهمیه داره.البته مامانم هی اشاره میکرد که نرو ولی من دوست دارم برم. البته کمی برام سخته چون پنج شنبه جشن سمیرا هست و خیلی برام سخته جمعه برم مسافرت.


اخرین خبر خوب اینه که خریدهای من از دیجی کالا رسیده ولی فردا میرسه دست خودم.


امروز یه اتفاق دیگه هم افتاد. ظهر دخترعمم بهم زنگید که ج ندادم چون مطمین بودم چیزی جز دردسر توش نیست. غروب دوباره زنگید و ج دادم. خلاصه یک ساعت سخنرانی کرد و گفت که فردا میخواد تا مترو با من بیاد. منم تو رودرواسی گفتم چشم. فقط یاد روزهایی افتادم که به من توجه نمیکرد و زندگی خودش را داشت. یاد روزهایی که ازش زخم زبون شنیدم. حالا واقعا نمیدونم چجوری روش میشه از من چیزی بخواد.  چجوری؟


باران بارانی
۰۲ مرداد ۹۶ ، ۲۱:۳۵ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

سلام 

من دیروز دختر خوبی نبودم. حالا توضیح میدهم چرا. 

چند روزه حرصم در اومده از دست خواهرم از دست زندگی از دست همه. 

اخه خواهرم رفته شمال بدون اینکه حتی بمن یا خانوادم زنگ بزنه و مثلا بخواهد خداحافظی کنه. حتی یه پیغام نداد تو تلگرام. این کارش خیلی حس بدی بمن داد مخصوصا برای من که خیلی برای اون و خانوادش زحمت کشیدم. 

تازه اونجاهم که رفته بخاطر حواس پرتی شوهر خواهرم، برادرم مجبور شده 20میلیون بریزه به حسابش تا چک شوهر خواهرم برگشت نخورده. 

حالا بگذریم. دیشب خسته و کوفته رسیدم خونه مامانم میگه: خواهر زنگ زده و گفته که من فلان قسط را براش اینترنتی پرداخت کنم. 

منم که حوصله نداشتم به روی خودم نیاوردم. بعد خواهرم زنگ زد به موبایلم ج نداد. بعد زنگ زد به تل خونه. به مامانم گفتم من سرم درد میکنه. 

خلاصه برادرم باهاش حرف زد و قرار شد روز بعد صبح زود براش پرداخت کنه. مامانم میگه:گناه داره براش پرداخت کن. 

منم که اعصاب نداشتم گفتم :گناه من دارم که خسته و داغونم از کله تهران اومدم خونه الانم جای استراحت باید کار این و اون را انجام بدم. 

خلاصه عذاب وجدان گرفتم ولی خب منم یه انسانم. انسان ها هم گاهی از زمین و زمان خسته میشن. 

امروز سوم رژیم هستم. امروز فقط میتونم میوه و سبزیجات بخورم بدون موز و سیب زمینی. ناهار بی ناهار 

باران بارانی
۰۲ مرداد ۹۶ ، ۰۷:۱۳ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

سلام دوباره

امروز روز خوبیه. اولا که من بعد از صبحانه یه رژیم جدید شروع کردم. به اسم جنرال موتور. روز اول باید فقط میوه بخورم. البته من چای و کاپوچینو هم خوردم.الان معدم داره جمع میشه بهم.

دوم اینکه از دیجی کالا یه گوشی بی سیم و یک ساعت مارک goخریدم که پنجاه درصد تخفیف خورده بود و دو سال گارانتی داره.

من اول یه ساعت espiritانتخاب کردم بودم که تموم شد. خلاصه goخریدم که قیمتش مناسب بود. من هم این ساعت را فقط برای مجلس میخوام و فقط برای زیباییش خریدم. شبیه دستبند میمونه. خلاصه خیلی دوستش دارم.

یه گوشی پاناسونیک بی سیم هم خریدم برای خونه. ما یه گوشی قدیمی داریم که خیلی هم به درد نمیخوره. حالا میخواهیم یه بی سیم استفاده کنیم.

الان خودمو وزن کردم چیزی کم نشدم هنوز. 

فردا هم باید فقط سبزیجات بخورم. البته حبوبات هم جز سبزیجاته. همچنین سیب زمینی. هر سبزیجاتی به جز روغن میتونم بخورم.


باران بارانی
۳۱ تیر ۹۶ ، ۱۵:۲۲ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲ نظر

سلام

دیروز من و زنداداشم و م رفتیم کمی خرید کردیم. شام هم پیتزا خوردیم. زنداداشم طفلی مسموم شد. خداراشکر الان حالش بهتره. 

دیشب یه لباس مجلسی دیگه هم خریدم. تو این یه هفته سه تا لباس مجلسی خریدم ولی برای مراسم س تصمیم دارم اولی را بپوشم. الان فقط مونده مساله کفش و زیور الات.

یه مشکل دیگه هم دارم. من میخوام صبح با عروس برم ارایشگاه. عروس بعد از ارایشگاه میره اتلیه. من اینجا چندساعت وقت اضافه پیدا میکنم. تو این چندساعت قبل از ساعت شش باید برم خونه س که احتمالا فقط اقایون اونجا هستن و همه خانومها توی ارایشگاه هستن. دارم فکرمیکنم خودم برم ارایشگاه و ساعت شش برم تالار. ولی اخه دوست داشتم تو ارایشگاه کنار دوستم باشم. 

یه راه دیگه اینه که با دوستم برم ارایشگاه و پیشش باشم. وقتی اون رفت اتلیه به ارایشگر بگم تازه منو درست کنه. اینطوری تو ارایشگاه میمونم تا ساعت شش و از اونجا میرم تالار.

حالا نمیدونم همه اینها بستگی داره س ساعت چند وقت ارایشگاه بگیره.

الان تیوی را روشن کردم. شبکه نمایش داره فیلم "سربه مهر" را میده. فیلم مورد علاقه من. چقدر خانم لیلا حاتمی زیبا نقش بازی کرده. چقدر دیالو گ ها زیباست. دختری که دوست داره ازدواج کنه و یک زندگی معمولی داشته باشه. دختری که خجالت می کشه در مورد نماز خوندنش با خاستگارش صحبت کنه.

عاشق این فیلمم. منم یه زندگی معمولی میخوام با یه ادم مهربون و دوست داشتنی و قوی.

خدایا کی میخوای برای من استین بالا بزنی؟

کی دقیقا؟ یه هفته دیگه؟ یه ماهه دیگه؟...

چند روز پیش یکی از دوستام زنگ زد و گفت براش عکس بفرستم. گفت برادر دوستش پسر خوبیه و ...

من عکس دادم ولی کلا خیلی نظر مثبتی نداشتم چون معمولا پسرهایی که تو این سن مجرد هستن یه نفر را زیر سر دارن و هر دختر دیگری را میبینن یه عیبی روش میذارن و به بهانه ای رد می کنن. البته کلا کار به اونجاها نکشید. چون الان ده روز گذشته و خبری نشده.


باران بارانی
۳۰ تیر ۹۶ ، ۱۴:۲۳ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱ نظر