زندگی جدید
سلام
شنبه روز سوگواری بود. از ساعت پنج تا هفت عصر نشستم تو همون کافی شاپی که برای اولین بار همدیگه را دیدم. از همونجا بهش پیام دادم که بیاد. التماس کردم. گریه کردم. قسمش دادم به خدا. هیچ فایده ای نداشت. نیومد. حتی پیامهای تلگرام را سین نکرد. در صورتی که انلاین بود. به گوشیش پیام دادم ج نداد.
کمی گریه کردم. باز هم فایده نداشت.
ساعت هفت جمع کردم و اومدم خونه. دست از پا درازتر. و دیگه همه چی تموم شد. دیروز زودتر رفتم خونه و کمی خوابیدم. کمی هم کار کردم. بعد جملات و ویدیوهای انگیزشی دیدم. امروز هم با استادم تماس داشتم. خلاصه باید سر خودمو گرم کنم که این دوران سپری بشه.
نمیخوام هیچ قضاوتی کنم. بهرحال من الان نمیدونم اون در چه وضعیه. نه حوصله کینه و نفرت دارم و نه حوصله فحش و گریه و زاری. دیگه پرونده این ادم را بستم تا وقتی که خودش برگرده. وقتی برگشت همون موقع تصمیم میگیرم که چکار کنم. الان برای تصمیم گیری زوده.
کلا هم تصمیم گرفتم فقط فکر های مثبت کنم. توی این کانال های انگیزشی عضو هستم. ویدیوهای زیبا میبینم. مطالب زیبا میبینم. تو اینستا خیلی فعالیت میکنم.
و منتظرم تا این بار خدا یه ادم بهتر و حسابی تر و مهربون تر که قصدش ازدواج باشه و بمن ارامش بده سر راهم بیاد. بک نفر که لیاقت من و خانوادم را داشته باشه.