آیا من به بن بست رسیده ام؟
سلام
من تو موقعیت عجیبی موندم. خیلی عجیب.
اون اداره ای که قرار بود رئیسش بشم عملا منتقل شد به یک اداره کل دیگه و نمیدونیم مدیرکل اون قسمت کی خواهد بود و مطمئنا من را برای آن اداره انتخاب نخواهد کرد.
رابطه عاطفیم هم دچار مشکل شد. رابطه من و م متاسفانه خوب پیش نمیره. اون خیلی وقتش را صرف کار و بیزینس میکنه و عملا وقتی برای من نمیمونه. الان ده روزه همدیگه را ندیدیم. تازه جدیدا یه حرف هایی میزنه که خوشم نمیاد. البته این حرفها را بخاطر مذهبی بودن زیادش میزنه. کلا الآن شک دارم من رو دوست داشته باشه.
تو خانواده که با همه مشکل دارم. با برادرم با مادرم با شوهرخواهرم.
وضع مالی هم افتضاحه. نتونستم هنوز خونه بخرم. دو روز رفتم دنبال خونه و خورد توی ذوقم از بس احساس بدبختی و بی پولی کردم.
خلاصه این از زندگی من.
جالبه که همه این اتفاقات با هم داره میفته. یعنی این روزها اگر زیر تریلی هجده چرخ هم بیفتم تعجب نمیکنم.
دوست دارم یکماه برام تو کما. هیچی از اطرافم نفهمم و صبح که بیدار میشم ببینم همه چی درست شده.
من نمیخوام قضاوت کنم که این اتفاقات خوب هستند یا بد. چون آدم هیچوقت نمیدونه خدا براش چه نقشه ای کشیده. خیلی وقت ها شده که اتفاقی برام افتاده که به نظر خیلی بد بوده و خیلی ناراحت شدم ولی بعدها متوجه شدم که اتفاقا خیلی هم به صلاح من بوده. با اینکه ناراحتم ولی لبخند میزنم. غصه خوردن مشکلی را حل نمیکنه. دیروز و امروز خیلی بغض داشتم ولی گریه نکردم. دوست دارم بشینم یه گوشه و زار بزنم ولی متاسفانه جای دنج و راحت هم ندارم. دوست دارم چند روز برم یه جایی بمونم. یه جایی که همه غریبه باشن. تنهای تنها.
جایی که کسی بهم کار نداشته باشه. حتی کسی اسمم را صدا نکنه. نیازمند سکوتم.
خدایا چه نقشه ای توی سرته. بهم بگو. بهم بفهمون چه خیری توی این کارها هست؟
خدایا من توقع خودم را آوردم پایین خیلی پایین. حتی از م هیچ توقعی نداشتم. گفتم حتی ازدواج نمیخوام. فقط میخوام یه دوست ساده و صمیمی مثل خودم داشته باشم ولی حتی اون دوستی ساده هم نصیبم نشد. یعنی حتی اونقدر منو دوست نداره که بخواد همو ببینیم.
خدایا یعنی تو این دنیا سهم من یه دوست پسر معمولی هم نبود. حالا همسر و ازدواج و عروسی هیچی. سهم من حتی یه دوست پسر معمولی هم نبود؟؟؟
من هم آرزو داشتم مثل دخترهای دیگه. خاستگاری، گل، طلا، لباس عروس، ماشین عروس و ... دوست داشتم به مرد کنارم باشه مثل کوه. من که پدرم را تو دو سالگی از دست دادم و رابطه خوبی هم با برادرم ندارم. همسر خوبی هم پیدا نکردم آیا نباید حداقل یه دوست پسر معمولی داشته باشم؟؟ ؟؟
اوضاع خانوادگی که دیگه هیچی برادرم هنوز پولم را پس نداده و همه هم از اون حمایت میکنن. انگار واقعا من عضو ناجور و اضافه خانواده هستم. شاید واقعا سر راهی هستم. خدایا خودت میدونی.
حالا نمیدونم این اتفاقات واقعا خوب هستن یا نه؟ همه چی بلاتکلیف. همه چی نامعلوم.
خدایا همه دارن منو ترک میکنن. فقط تو با من باش.
دیشب سر نماز بغض کردم امروز صبح هم همینطور. این بغص لعنتی کی میخواد به یه گربه حسابی تبدیل بشه و من رو از این حالت غم و غصه بیاره بیرون.
خدایا کمکم کن.
خدایا بهم صبر و طاقت بده. خدایا کمک کن بهترین اتفاقات زندگیم از توی این وضعیت به ظاهر بن بست بیاد بیرون.
خدایا شکرت.