رویاهای در حال حاضر من
سلام
میخوام افکار و رویاهای این روزها را بنویسم و چندسال بعد بشینم بخونم و به خودم بخندم.
خیلی برام جالبه. رویاهای زیبایی دارم.
رویای من:
چندین روز میگذره. ده روز. بیست روز یکماه و تماسی گرفته نمیشه.
من هم حدود یک هفته منتظر میمونم و وقتی میبینم خبری نشد اول حسابی حرص میخورم و خودمو سرزنش میکنم که چرا اصلا رفتم طرف را ببینم؟ چرا خودمو کوچک کردم؟ مهمتر از همه اصلا چرا به خودم امید واهی دادم؟ من که با تنهایی کنار اومده بودم. من که سرمو انداخته بودم پایین و داشتم زندگیمو میکردم. من که پیاده روی میکردم. کتاب میخوندم. مقاله مینوشتم. مشکلی نداشتم. اخه چرا دوباره خودمو بازیچه دست یه ادم بزدل و ضعیف کردم؟
ادمی که چسبیده به یه شغل مزخرف و داغون و نمیخواد پیشرفت کنه. ادمی که میخواد مثل یک انگل زندگی کنه. ادمی که تو این سن هنوز یه شغل درست و حسابی نداره. ادمی که از تغییر و جابجایی میترسه. ادمی که میل به پیشرفت نداره. ادمی که از ادمی مثل شوهردخترعمه من خواسته براش دختر پیدا کنن. خدایا چرا چراااااااااا؟
ببینید تنهایی با ادم چکار میکنه. من حتی شوهردخترعمم را بعنوان یه ادم حسابی قبول ندارم چرا به حرفش اعتماد کردم؟ چرا؟
هیچوقت بخاطر این اعتماد خودمو نمیبخشم. بخودم توهین کردم. خودمو تحقیر کردم.
اصلا چرا با حرف های دختر عمم راضی شدم که برم طرف را ببینم؟ منکه تصمیم قاطع گرفته بودم که تنها و مغرور به زندگیم ادامه بدم.
خلاصه...
بعد از حدود یکماه تلفنم زنگ میخوره. منم شماره دخترعمم را میبینم و جواب نمیدم چون حوصله دردسر جدید را ندارم. دوباره زنگ میزنه و باز هم جواب نمیدم. شب میرم خونه. دخترعمم دوباره زنگ میزنه. این بارجواب میدم. دخترعمم میگه طرف زنگیده و میخواد باز هم منو ببینه. من که اعصابم داغونه میگم نه. امکان نداره. خیلی اصرار میکنه و باز من خر میشم.
خلاصه طرف را میبینم و میگه تمام این مدت داشته دنبال کارهای استخدام شغل جدیدش میرفته.و حالا کارش درست شده و میخواد با من ازدواج کنه...
این هم از رویای زیبای من