ایا زنگ خواهد زد؟
سلام
روز از نو روزی از نو.
دوباره یه ملاقات برای اشنایی. پنج شنبه رفتم و جوانی را که دخترعمم معرفی کرده بود دیدم.
متین ارام نجیب مهربان. با هم صحبت کردیم. ظاهرا اشکالی نداشت. گفت دروغ نمیگه. گفت قبلا کسی را دوست نداشته. به دلم نشست.
منم صادقانه باهاش صحبت کرذم و گفتم که باید تهران ساکن بشه. گفت فعلا نمیتونه ولی در حال حاضر داره برای شغل جدیدی به مصاحبه میره برای یک شغل خوب.
برای اینکه ناراحت نشه چند تا سوال دیگه هم ازش پرسیدم. قرار شد هر دوتامون فکرامون را بکنیم و به دخترعمم خبر بدیم. ولی من خط قرمزم را مشخص کردم ساکن شدن در تهران. حالا باید فکراشو بکنه.
و انتظار انتظار انتظار و بازهم انتظار...
همیشه در این اشنایی های سنتی چیزی که من را ناراحت میکنه همین انتظاره.
باید منتظر بمونم تا زنگ بزنه.
دوست دارم امید را در خودم بکشم. اخه چقدر احتمال داره که هم شغل جدیدش اکی بشه و هم از من خوشش اومده باشه و هم ساکن تهران بشه؟
نمیخوام تو کار خدا دخالت کنم. اگر خدا بخواد میشه. اگر خدا بخواد همه چی میشه. ولی مگه خدا میخواد؟
و انتظار انتظار و باز هم انتظار
ایا خبرهای خوشی در راه است؟
ا برام فال فرستاده. تو فالم نوشته تا سه هفته اینده احتمال داره زندگیم رمانتیک بشه. یعنی میشه؟
خدایا من سپردم به خودت. دیگه حوصله نگرانی و استرس ندارم.
منتظرم