روزی از روزهای خوب خدا
سلام
دیروز هم صبح و هم عصر پیاده روی کردم. هربار سی دقیقه. امروز صبح هم پیاده اومدم. حس خوبیه. حس سرحال بودن دارم.
غذامو کم کردم. هنوز نمیدونم میرم عروسی یا نه؟ ولی بخاطر خودم رژیم گرفتم. خوبه. احساس خوبی دارم. از صبح دارم مطالعه می کنم.
دیروز دوتا از همکارانم بحث مهاجرت را کشیدن وسط. چند تا سوال هم از من پرسیدن. ادم نمیدونه چطور باید این دستان را راهنمایی کنه.
خدا هر جی صلاحه پیش بیاره.
دیشب محیا با من آشتی کرد. دیشب کلا خوب بودیم.
شاید امروز برم یه کرم دورچشم ضدافتاب بگیرم. نمیدونم قیمتش چقدره ولی فکر می کنم لازم دارم.
همه چی ساکته.
خدایا شکرت فردا چهارشنبه است.
ممکنه رییسمون بزودی مدیرکل بشه. نمیدونم بعدش تکلیف ما چی میشه. آیا ما را با خودش می بره یا نه؟
آیا اینجا میمونیم و رییس دیگری میاد؟
راستش من ترحیج میدم که همینجا بمونم. دوست دارم درگیر پروژه داده بشم. کلا دوست دارم درگیره دیتا بشم.
خدایا شکرت
بازم شکرت