روزهای بی کسی
سلام
دیروز م اومد بالا گفت:ماشینت روشن نمیشه. کلید را گذاشت و رفت.
بعد خودم رفتم سراغ ماشین هر کاری کردم روشن نشد. زنگ زدم با شوهر خواهرم نتونست کمک کنه. زنگ زدم امداد خودرو. گفت باتری باید عوض بشه.
امروز به آقای ص زنگ زدم و رفتم پیشش. خ ا خیرش بده. باتری را عوض کرد. بعد هم کلی صحبت کردیم. در مورد ازدواج پسرش گفت. چه خانواده ای. چه پسری. خدا حفظش کنه. ناراحت بود که چرا آقای س دختر دیگری نداره تا برای پسرش بگیره. میگفت آقای س آنقدر خوبه که دوست داشتم دخترش عروسم بشه.
خدا شانس بده مردم سه تا دختر را شوهر میدن بازم ملت خواستگار دارن. یکی هم مثل من.
بگذریم.
خدایا یار و یاور و شریک زندگی که به ما ندادی لااقل آنقدر بهم توانایی مالی بده که اگر روزی سایه مادرم بالای سرم نبود بتونم یه خونه برای خودم بگیرم و زندگی کنم.
یا لااقل مرگ من را قبل از مادرم قرار بده که روزهای سخت تنهایی و بی کسی را نبینم.
آمین