قهوه سرد آقای نویسنده
يكشنبه, ۲۴ مرداد ۱۳۹۵، ۰۵:۱۱ ب.ظ
پشت خط تلفن مادرش بود، هیچ چیز مثل حرف های همیشگی حال آدم را جا نمی آورد.
وقتی مادرش درباره رنگ پرده های جدید با او صحبت می کرد لبخند کوچکی بر لب هایش نشست، خیالش از این جمع شد که آن سوی خط همه چیز رو به راه هست و مادرش آنقدر آسوده هست که مجال فکر کردن به جزیی ترین چیزها را پیدا کند.
رنگ پرده ها، گل های تازه روی میز، چروک پیراهن، شوری غذا، این دل نگرانی های ساده گرچه شاید در روزهای عادی به چشم نیایند، اما در روزهای پر حادثه خیلی خوب می فهمی که فکر کردن به آن جزییات کوچک چه حال خجسته ای می خواهد.
خوشحال شد از اینکه حال مادرش خوب است!
قهوه سرد آقای نویسنده | #روزبه_معین
۹۵/۰۵/۲۴