دلنوشته های بارانی من

طبقه بندی موضوعی

آخرین مطالب

آخرین نظرات

۴۴ مطلب در ارديبهشت ۱۳۹۷ ثبت شده است

سلام

الان تو مترو بودم. دیدم یه دختری داره اشک میریزه. یاد خودم افتادم یاد بغض دیشب یاد بغض صبح... 

خدایا این اشک ها و بغض ها کی تموم میشه؟؟   

باران بارانی
۲۶ ارديبهشت ۹۷ ، ۰۷:۵۳ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

سلام

دوست دارم یه نفر بهم بگه :"صبور باش آروم باش همه چی درست میشه. بهت قول میدم همه چی درست میشه."

ولی خودم باید به خودم بگم. 

باران بارانی
۲۵ ارديبهشت ۹۷ ، ۱۱:۵۲ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

سلام

امروز از ساعت چهار صبح بیدار بودم ولی پنج از رختخواب اومدم بیرون. قبل از اونهم چندبار بیدار شدم و دوباره خوابیدم. ولی سرحالم. 

یاد اون جمله جول آستین افتادم "هر روز صبح باید از خدا بپرسید که خدایا ماموریت امروز من چیه؟؟ " و از خدا بخواهید که راه را نشونمون بده.

جدل میگه ما آدمها عادت داریم که اول خودمون اهداف و برنامه ها را مشخص میکنیم و بعد از خدا می‌خواهیم در رسیدن به اون اهداف کمکمون کنه. و این اشتباهه. 

ما باید از خدا بخواهیم برنامه ها و اهداف را برای ما مشخص کنه و خودش هم کمکمون کنه. 

خدایا به نظرت امروز چه برنامه ای برای من خوبه؟ ماموریت امروز من چیه خدای مهربون ؟ ؟

راستی تصاویر م داره هرروز کمتر و کمتر میشه. کم کم حذف میشه خودش و خاطراتش. 

خدایا من دارم رابطم را با تو قوی‌تر میکنم ولی هنوز هم احساس تنهایی میکنم. دوست دارم میتونستم لمست کنم. دوست دارم بیشتر میتونستم حضورت را احساس کنم. 

خدایا بغلم کن. دیشب هم گفتم قبل از خواب. خدایا بغلم کن. خدایا منو تنها نذار. 

خدایا یه تصویر شفاف از آیندم میخوام. تصمیم‌گیری برام سخته. خیلی سخت. 

خدایا تو اهدافم را تعیین کن و بمن القا کن. خدایا تو بهم برنامه بده. 

خدایا دوستت دارم.


این مطلب را دارم از مترو مینویسم و فکر می‌کنم چندنفری دارن همزمان با تایپ کردن من میخونن. 😉😉😉

باران بارانی
۲۵ ارديبهشت ۹۷ ، ۰۷:۱۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

من خیلی وقته شمال نرفتم. 

خانوادم که زیاد اهل مسافرت نیستن. مادرم فقط دوست داره بره مشهد و کربلا. 

من چند وقته مسافرت نرفتم. چون دوست ندارم اینجوری برم مسافرت. دوست دارم برم شمال  یه جای دنج و خلوت. دوست دارم شب تلفنم زنگ بزنه و یه نفر بهم بگه :"باران میای پنج شنبه صبح زود بریم شمال؟" من بگم اره. پنجشنبه صبح زود بیاد دنبالم و با هم بریم. وسط راه توی یه رستوران زیبا توقف کنیم و صبحانه بخوریم. ادامه بدیم بریم یه ویلای زیبا. فقط خودمون باشیم. خدایا یعنی همچین لذت های زیبایی رو باید از من دریغ کنی ؟؟؟؟؟ ؟

خدایا آیا من بنده تو نیستم ؟آیا تو منو دوست نداری؟ آیا تو مواظب من هستی ؟؟  ؟

هیچوقت تو زندگیم تنهایی به اندازه الان برام زجر آور نبوده. 

خدایا تنهام نذار. 

خدایا بغلم کن. 

باران بارانی
۲۴ ارديبهشت ۹۷ ، ۱۹:۴۱ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

سلام

امروز موبایلم یه مشکلی کرده بود. صبح که گذاشته بودم زنگ بزنه صداش در نمیومد. با ویبره بیدار شدم. 

توی مترو کتاب "نیرو شگفت انگیز اعتماد به نفس" از برایان تریسی را مطالعه کردم. کتاب خوبیه. همون چند صفحه اول‌ خیلی بهم انرژی داد. احساس می‌کنم حالم خیلی بهتر شد. بعد هم که رفتم سرکلاس و استاد اومد از همه درس پرسید. از من همون چیزی را پرسید که همون موقع داشتم مطالعه میکردم. خیلی خوب جواب دادم. از خودم راضی هستم. از خدا هم همینطور.

امروز غذا بهمون باقالی پلو با مرغ دادن. خوشمزه بود. خیلی گرسنه بودم و بهم مزه داد. کلاس خیلی خوبه. خوشحالم که سر کار نمیرم. 

امروز همکارم بهم گفت "به آرامش من حسودی میکنه" طفلی نمیدونه درونم چه خبره.

از اداره بی خبر نیستیم. ظاهرا رئیس اداره ها تموم شدن و الان نوبت کارشناس ها شده. 

منم دیگه تصمیمم را گرفتم تو یه بازه دوساله از کارم استعفا میدم. تصمیمم قطعی هست. میخوام اونجوری که دوست دارم زندگی کنم.

خداجونم ازت ممنونم که امروز اتفاق بدی برام نیفتاد. از اینکه آرامش داشتم و سلامت هستم. 

از اینکه حواسم جمعه و هوش و استعداد دارم برای درس خوندن. ظاهر خوبی دارم  و توی جمع خجالت نمیکشم. خدایا شکرت. 


خدایا باز هم منو در آغوش خودت بگیر. خدایا بغلم کن. باز هم احساس تنهایی میکنم. خدایا دوست دارم یه دوست واقعی داشته باشم. باهاش برم شمال. باهاش برم کوه. باهاش برم ترکیه. خدایا چرا حتی آرزوهای به این کوچکی را برام برآورده نمیکنی. 

خدایا بغلم کن. 

باران بارانی
۲۴ ارديبهشت ۹۷ ، ۱۹:۲۸ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

ما سرکلاس هستیم ولی همچنان از اداره خبرهایی به ما میرسه.

تقریبا چارت جدید چیده شده و رییس اداره ها انتخاب شدن. من رییس هیچ اداره ای نشدم. همچنان یه کارشناس معمولی هستم ولی نمیخوام غصه بخورم. پارتی نداشتم. خودشیرینی نکردم. حامی نداشتم.


میخوام خوشبینانه باشم و به چشم یه فرصت به این موضوع نگاه کنم. حتما خیری درش هست. حالا که رییس نشدم و یه کارشناس معمولی هستم مسیولیت کمتری دارم و میتونم تمرکز کنم روی خیلی از کارهای دیگه. مثلا به ذهنم رسیده یه سری کارهای سرمایه گذاری را شروع کنم.


یا حتی شغل دوم داشته یاشم البته خیلی محدود. من خیلی فکر کردم ادمی نیستم که 30 سال کارمندی کنم. خیلی هنر کنم دوسال دیگه به زندگی کارمندی ادامه بدم. بعدش میخوام بشینم تو خونه. صبح ها هرساعتی که دوست دارم بیدار بشم و مجبور نباشم برم سرکار.

دوست دارم از زندگیم لذت ببرم. حالا ترجیح میدم تمرکز کنم روی روشهای کسب درامد جدید.

باران بارانی
۲۳ ارديبهشت ۹۷ ، ۲۱:۰۵ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

سلام

این هفته کلا سرکلاس هستیم. امروز روز دوم کلاس بود. استادش خوبه. خیلی پرانرژی و فعال. کمی به حضور و غیاب و حضور بموقع سرکلاس حساسه. برعکس من دیر رسیدم سرکلاس. شروع کرد انگلیسی باهام صحبت کرد. بهش گفتم که نمیتونم دلیل دیر اومدنم رو توضیح بدم چون که خصوصی هست. خلاصه گفت که دیگه تکرار نشه. منم عذرخواهی کردم و نشستم. 

دوستم س دوبار بهم زنگ زده بود ج ندادم. حوصله ندارم. از وقتی ازدواج کرده فقط یبار برای من وقت گذاشته. حتی منو خونش هم دعوت نکرده. با موبایل دوستش بهم پیام داد و حالم را پرسید. منم گفتم که خوبم.


خوبه که این کلاس را میرم. یه هفته اداره نیستم و حواسم از خیلی چیزها پرت میشه.

امروز از مترو که پیاده شدم و سوار تاکسی که شدم خوایم رفت تا رسیدم خونه.


خداراشکر حالم انگار داره بهتر میشه. 


دیشب قبل از خواب گریه کردم توی رختخواب. الان خیلی وقته با چشم های اشکبار میخوابم و با بغض بیدار میشم. وسط گریه های دیشب با خدا حرف میزدم. یادمه میگفتم خدایا بغلم کن. خدایا محکم بغلم کن. خدایا کنارم باش. خدایا برام نشونه بفرست.

خدایا من کسی را به جز تو ندارم. خدایا من تنهام. خدایا چرا صدای منو نمیشنوی؟ خدایا چرا بمن اهمیت نمیدی؟


پریشب خواب بارون دیدم. خواب دیدم بارون شدیدی میاد. من گاهی زیر بارون بودم و گاهی از پشت پنجره به بارون نگاه میکردم. امروز سرچ کردم. تعبیرش خوبه. نعمت و فراوانی. ایشالله همه چی درست میشه.


از هفته اینده شروع میکنم تنهایی میرم سینما مثل سابق قوی و تنها. هفته ای یک فیلم میبینم. من تنهایی زیاد رفتم سینما. فقط میدونم دفعه اول که برم سینما آزادی یاد م میفتم. برم کافه ویونا برم پل طبیعت برم پارک طالقانی... ولی باید به این مساله عادت کنم. باید قوی بشم.


امروز شماره م رو از گوشیم و تلگرام و واتساپ و ...پاک کردم. دیگه اگه بخوام هم نمیتونم باهاش تماس بگیرم. یه روسری و دوتا کیف برام خریده بود. اونها را هم یجایی مخفی کردم که جلوی چشمم نباشه. دیگه واقعا واقعا همه چی تمومه. بهمین سادگی...


باید قوی باشم. باید محکم باشم. 


خدایا بغلم کن. خدایا الان فقط تو میتونی منو اروم کنی. خدایا منو در اغوش بگیر.



باران بارانی
۲۳ ارديبهشت ۹۷ ، ۲۰:۲۱ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

سلام

نظرات دیگران

یه دوست عزیز و مهربونی به نام "روشن شدگی" بمن پیام داده بودن. ممنون از پیام زیباشون. جواب ایشون را دادم امیدوارم دریافت کرده باشه.


دوست دیگری به نام "آندره " که خیلی مهربونه برام پیام داده. ولی نمیدونم چرا گزینه "پاسخ دادن" برای 

پیام های ایشون فعال نیست و هیچ طوری نمیشه پاسخ پیام های ایشون رو داد. همین جا معذرت خواهی میکنم.

باران بارانی
۲۳ ارديبهشت ۹۷ ، ۱۹:۵۴ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

سلام

من موندم وسط انبوهی از مشکلات. همین

باران بارانی
۲۲ ارديبهشت ۹۷ ، ۲۲:۳۸ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

سلام

تو این دو سه روزه به سه نفر گیام دادم برای دوستی. دونفر مستقیم و یه نفر غیرمستقیم. دو نفر غیر مستقیم یکیشون گفت متاهل هست و منو بلاک کرد. یکی هم گفت دوست دختر داره.  نفر سوم را بهش زنگ زدم و صحبت کردیم ولی بعدش تحویل نگرفت. معلومه اونهم تنها نیست. من نمیدونم چرا حالا که من دنبال دوست میگردم همه رفتن تو رابطه. خلاصه همه جوره دارم به در بسته میخورم. یاد یه جمله معروف افتادم که میگه:"وقتی بهر دری میزنی و بسته است کمی صبر کن خدا خودش یه دری را باز میکنه.". 

خدایا چه نقشه ای برام کشیدی ؟     

امروز هم تنهایی رفتم نمایشگاه کتاب. هیچکس تنها نبود. هیچکس. 

چهارتا کتاب خریدم.  

دوهفته پیش بلیط کنسرت محسن یگانه خریدم برای خودم و آل. ال دیروز بهم گفت دارم میرم شمال. آیا این کار درستیه؟ ؟؟؟؟ 


باران بارانی
۲۱ ارديبهشت ۹۷ ، ۱۷:۲۸ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱ نظر