دلنوشته های بارانی من

طبقه بندی موضوعی

آخرین مطالب

آخرین نظرات

۱۹ مطلب در خرداد ۱۳۹۶ ثبت شده است

سلام

امروز تصمیم گرفتم همه را ببخشم.

اول پدرم را می بخشم با اینکه خیلی ازش دلگیرم. وقتی فقط دوسالم بود داوطلبانه رفت جبهه و شهید شد.

من از دو سالگی از نعمت پدر محروم شدم.  نمیدونم اونموقع که داشت می رفت به من هم فکرمی کردیا نه؟

اصلا فکر کرد که آینده من چی میشه؟...

دوم مادرم را می بخشم.از مادرم دلگیر بودم که خیلی خوب منو راهنمایی نکرده. ولی حالا می بخشمش چون فکر می کنم همه تلااشش را کرد. مادرم در روستا بزرگ شده بود و تحصیلکرده نبود ولی جوونیش را برای من و خواهر و برادرم گذاشت.

سوم خودمو می بخشم. از خودم ناراحت بود که چرا پزشک نشدم. چرا متخصص نشدم. ولی حا لا که فکر می کنم می بینم منم تقصیری نداشتم. همه تلاشم را کردم. راهنمای خوبی نداشتم. ادم با معلوماتی دورم نبود که دلسوزانه راهنماییم کنه. من از روی عقل خودم تصمیم گرفتم.بیشتر از این از دستم بر نمیومد.


حالا احساس خوبی دارم

باران بارانی
۲۲ خرداد ۹۶ ، ۲۲:۰۷ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱ نظر

سلام

اتفاق جدیدی نیفتاده. رفتم بلیط مشهد گرفتم برای خودم و مامانم. یه آب و هوایی عوض کنیم. چند روز از تهران دور باشیم.

خدایا شکرت امروز مشکل اون کلاس سی پلاس پلاس حل شد. اعصابم راحت شد. دارم فکر می کنم فردا ماشین بیارم اداره. باید خوب راه را یاد بگیرم. باید یه روز شروع کنم.

امروز س زنگ زد. از شمال برگشته. گفت اونجا خیلی هوا خوب بوده. خوش به حالش. س خیلی مهربونه. هیچ وقت به من بدی نکرد. همیشه محبت کرد همیشه مهربون بود. نمیتونم انکار کنم که خیلی دوستش دارم. خیلی زیاد.

سریال Downtown Abbey را شروع کردم. خیلی لذت می برم. یک داستان زیبای کلاسیک.

باران بارانی
۲۱ خرداد ۹۶ ، ۱۵:۲۵ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

سلام

دیروز پشت چراغ قرمز ایستاده بودم. سمت راستمو نگاه کردم. یه اقایی گفت خسته نباشید. من به روی خودم نیاوردم. وقتی ماشینمو پارک کردم همون اقا را دیدم که نزدیک ماشین من پارک کرده. بعد همونطور که داشت کتش را می پوشید بمن گفت که چرخ عقب ماشینم لق میزنه. گفت که چندبار توی راه چراغ داده و من متوجه نشدم. من تشکر کردم که تذکر داده. بعد شروع کرد به سوال های الکی پرسیدن که کجا کار می کنید؟ و ...

من تحویلش نگرفتم و زود رفتم.

امروز توی راه که میومدم دیدم شماره گذاشته زیر برف پاک کن ماشینم و نوشته"لطفا تماس بگیرید".

مردم کلا مشکل دارن ها.

اتفاق خوب امروزم اینه که یه جای خالی توی مترو پیدا کردم و کارهای وام مسکنم را بالاخره شروع کردم. البته یه مرحله دیگه هم چند روزه دیگه باید برم. فکر میکنم تا یک ماهه دیگه بتونم وامم را بگیرم.

خدایا شکرت


باران بارانی
۱۷ خرداد ۹۶ ، ۱۱:۵۶ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱ نظر

سلام

الان س زنگ زد. گفت فردا میره شمال. من چند ساله شمال نرفتم ولی شاید بزودی برم مشهد.

چقدر خوبه ادم برای خودش پای سفر داشته باشه. خانواده داشته باشه.

مامانم که شمال نمیاد. برادرم بچه کوچک داره و نمیاد. خواهرمم خانواده  خودشو داره و بچه هاش امتحان دارن.

دوستام که کلا اهل مسافرت مجردی نیستن.

منم تهنا. طبق معمول

وقتی رانندگیم بهتر شد خودم میرم شمال. شاید هم با هواپیما رفتم تهنایی. باکلاس هم هست. فعلا میخوام شش تیر برم مشهد.

باران بارانی
۱۶ خرداد ۹۶ ، ۱۲:۰۱ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱ نظر


گاهی ذکر روزی می‌آورد

گاهی روزی‌ات باید زیاد شود تا ذکر بگویی

ارتباط عجیبی است بین آنگه میگویی و آنچه به دست می آوری.


@aramesh4

باران بارانی
۱۵ خرداد ۹۶ ، ۲۱:۴۵ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر



«این منم که مسیر افکارم را بر می‌گزینم پس بر می‌گزینم که فقط خوبی ها زیبایی‌ها را ببینم.»


خداونداا سپاسگزارم 🙏


 @aramesh4

باران بارانی
۱۵ خرداد ۹۶ ، ۲۱:۲۸ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

سلام

من تصمیمم را گرفته ام. دیگه دندون ازدواج و عشق را کندم انداختم بیرون.

اهدافم را تغییر دادم.

هدف بعدیم تو زندگی تز دکتری، تغییر ماشین و در نهایت مهاجرت به تهران است.

میخوام شنا یاد بگیرم. احساس میکنم روزی شنا بهترین تفریح زندگیم میشه.

خدا را شکر از کارم راضی هستم. همکاران خوبی دارم. 

همه چی خوبه.

خدایا شکرت بخاطر این ارامش.

سپااااااااااااااااااس

باران بارانی
۱۵ خرداد ۹۶ ، ۲۱:۱۰ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰ نظر

یه خبر خوب دیگه

بزودی یک مقاله دیگه خواهیم داد. امروز استادم خبر داد.

این مقاله نتیجه کارهای دانشجوبان ارشد ما خواهد بود. 

من مقاله را ترجمه و اماده خواهم کرد و اسم دوستان هم پای مقاله خواهد بود.

خدایا شکرت

باران بارانی
۱۱ خرداد ۹۶ ، ۰۹:۵۴ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰ نظر

سلام

همه چی خوبه.

از کارم راضیم با محیط ارتباط خوبی برقرار کردم.

ظاهرا همه چی خوبه. احتمال داره ارتقا هم بگیرم. کم کم دارم تمرکز پیدا میکنم.

هفته قبل خیلی محترمانه به ب بهم زدم فقط سه بار همدیگه را دیده بودیم. هیچ تناسبی با هم نداشتیم.

چند روز پیش یکی از خانوم های همکار سوالاتی از من پرسید و از برادرش گفت که خارج از کشوره و میخواد برگرده.

منم پیش خودم فکرکردم شاید میخواد منو خاستگاری کنه. هاهاها...

وای اشتباه میکردم قضیه کاملا کاری بود. کلا ضایع شدم.

امروز چند تا گل سفارش دادم. شنبه میرسن. میخوام محیط کارم را بهتر کنم. 

خدایا شکرت.

خدایا کمکم کن تزم بخوبی پیش بره، وضع کارم بهتر بشه. خدایا قناعت را بمن یاد بده.

خدایا کی میخوای منو از تنهایی در بیاری؟

باران بارانی
۰۹ خرداد ۹۶ ، ۲۱:۲۳ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰ نظر