دلنوشته های بارانی من

طبقه بندی موضوعی

آخرین مطالب

آخرین نظرات

۲۷ مطلب در دی ۱۳۹۶ ثبت شده است

و این منم؛

زنی تنها 

در آستانه ی فصلی سرد

در ابتدای درک هستی آلوده زمین

و یأس ساده و غمناک آسمان

و ناتوانی این دستهای سیمانی...


#فروغ_فرخزاد


@abook4u

باران بارانی
۱۷ دی ۹۶ ، ۱۴:۳۷ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

سلام

رابطه من و م دوباره بهتر شده بعد از یک سوتفاهم همه چی داره اکی میشه.

با هم صحبت می کنیم. خاطره میگیم. میخندیم. الان کمی بیماره.

منم فعلا بینی را بی خیال شدم و میرم دندانپزشکی. الان انقدر فکم درد میکنه که نمیتونم دهانم را زیاد باز کنم.

ولی متاسفانه رابطه من و س خرابه. خیلی خراب. بمن گفت خودخواه تک بعدی. تا حالا کسی اینطوری باهام صحبت نگرده بود. اونهم یه دختر.نمیدونم چجی میشه. 

این روزها سخت درگیر یادگیری "یادگیری ماشین" هستم. لذت میبرم. حالم بهتره. پایتون را خیلی دوست دارم.

بعد از ظهر میخوام تا مترو شریعتی پیاده برم و یه سری به LC Walikiki بزنم. 


خدایا شکرت همه چی ارومه.

باران بارانی
۱۷ دی ۹۶ ، ۱۳:۳۹ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱ نظر

سلام

ساعت ده شبه. صبح که با هم صحبت کردیم گفت وقتی بیدار شد زنگ میزنه ولی زنگ نزد. 

منم نزدم. 

به حرف خودش اهمیت نمیده. من چرا اهمیت بدم. 

درس خوبی شد برام. دیگه اعتماد بی اعتماد. 

یبار دیگه اعتماد کردم و پشتم خالی شد. خدایا دیگه نمیخوام اعتماد کنم. 

خدایا بهم قدرت بده. میخوام قوی باشم و به کسی اعتماد نکنم. 

از اعتماد میترسم. 

هر وقت به مردی اعتماد کردم پشتمو خالی کرد. زیر پامو خالی کرد. 

دیگه خودم هستم و دوستانم. دوست جدید نمیخوام. نیمه گمشده نمیخوام. همراه و همسفر نمیخوام. هیچی. 

زنگ نمیزنم

باران بارانی
۱۳ دی ۹۶ ، ۲۲:۰۷ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱ نظر

سلام

بالاخره زنگ زد. گفت دیروز تو سرما کار می کرده و نمیتونسته دستش را از توی دستکش در بیاره. خدا میدونه. من که باورم نمیشه.

بهرحال خیلی جدی و رسمی صحبت کرد. گفت دیگه حرفی نمونده. بعد گریم گرفت نمیتونم فکر کنم دیگه این صدا رو نشنوم.

گفتم قبلا باران صدام میکردی. بعد لحنش تغییر کرد. خلاصه قرار شد به محض اینکه بیدار شد بزنگه. 

دوست دارم صداشو بشنوم.


باران بارانی
۱۳ دی ۹۶ ، ۱۰:۱۶ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

سلام

از عصر تا حالا دقیقا 10بار به م زنگ زدم و جواب نداده. واتساپ را چک کرده و جوابم را نداده.

برام نوشته:هیچکس نمیتونه تورو مجبور به کاری کنه که دوست نداری. فقط سعی کن در آغوش هیچ عوضی نری و هر از چندگاهی زنگ بزن تا خاطرات دوست داشتنی مون را بخاطر بیاریم.

ولی هرچی زنگ میزنم جواب نمیده. ده بار زنگ زدم جواب نمیده. من رو از شنیدن صداش محروم میکنه. صدایی که به مدت حداقل یکماه شبی چندساعت شنیدم. صدایی که یکماه باهاش زندگی کردم.

صداشو از من گرفت. 


یکبار دیگه تنهای تنها شدم

باران بارانی
۱۲ دی ۹۶ ، ۲۰:۰۸ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱ نظر

سلام

من و م دیشب تلفنی با هم صحبت کردیم. فهمید که حالم خوب نیست. ولی چیزی نگفتم. صبح بهش اس ام اس دادم و گفتم که نمیتونم با این قضیه بچه داشتن کنار بیام. ناراحت شد. بهم گفت نامرد. گفت که خیلی بدم.  توی مترو بودم. زنگ زد و من ج ندادم. بهش گفتم رسیدم شرکت زنگ میزنم. وقتی رسیدم شرکت بهش زنگ زدم. تلفن را خاموش کرده بود و خوابیده بود. میدونستم ناراحته.

چند بار زنگ زدم هم به واتزاپ و هم به گوشیش. جواب نداد. الان ساعت 3 اس داده که خواب بودم.


خدایا اخرش چی میشه؟ این دیگه شوخی و بازی نیست. کاری از دستم بر نمیاد. نمیتونم با کسی ازدواج کنم که یه بچه داره. 


نمیتونم.


قبلا که با هم صحبت می کردیم بهم قول داده بودیم که یکدفعه غیب نشم. که یکدفعه نذارم و برم. حالا هم فکر میکنم که کم کم باید قضیه را تموم کنیم. خیلی عاقلانه و منطقی.


باران بارانی
۱۲ دی ۹۶ ، ۱۶:۰۹ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱ نظر

"چه ساده لوح بودم که فکر میگردم همه چی خوب پیش میره."  فیلم مولین روژ


هر روز همه چی بدتر میشه. هر روز. 

دیشب م بهم گفت که یه پسر هشت ساله اوتیسمی داره. پسرش ایرانه پیش همسرش. گفت خرج بچه را هرماه میده.

خدایا این روزها خیلی اذیتم میکنی. چرا اتفاقاتی توی زندگیم میاد که همش باعث عذابم میشه. 

خدایا چرا حرصم میدی؟

خدایا چرا دیگه بهم اهمیت نمیدی؟

اون از دعوام با رییس. اون از ارتقا نگرفتن و حرص خوردن. اینم از عشقم که اینجوری از اب در اومد.

خدایا کمک کن.

خدایا چرا رو از من برگردوندی.

باران بارانی
۱۱ دی ۹۶ ، ۰۹:۳۱ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰ نظر

سلام

دیشب از اداره رفتم دندانپزشکی البته با فکر داغون. دوست عزیزم تا مترو باهام پیاده اومد. خلاصه خسته و کوفته وقتی رسیدم خونه با م صحبت کردم خیلی طولانی خیلی طولانی. حالم خیلی خوب شد. بهم گفت: که همیشه منتظر من میمونه. گفت هروقت که برم اونجا و بهش زنگ بزنم میاد دنبالم ازم پذیرایی میکنه و مواظبمه. گفت یه خونه ویلایی خیلی زیبا و یه ماشین قشنگ برام میخره. وای چقدر این حرف ها لذت بخشه. منم بهش گفتم که دوتایی با هم میخریم. خیلی از این جمله خوشش اومد.

بعد در مورد اینکه دارم پایتون یاد میگیرم باهاش صحبت کردم. خیلی خوشش اومد. منم خوشم اومد. بهم گفت که تا حالا هیچ دروغی بهم نگفته. گفت بعضی چیزها را نگفته که مهم نیستند چون من فقط خودش را میخوام ولی اصرار کرد که تا حالا هیچ دروغی بهم نگفته.


احساس میکنم رابطه ما خیلی پاک و مقدسه. خیلی پاک تا وقتی که به دروغ آلوده نشه.


دیشب قبل از خواب دوباره یاد دعوای دیروز افتادم. بخودم گفتم میخوابم فردا یه روز دیگس. هیچگس از فردا خبر نداره. هیچگس از آینده خبر نداره. خدا خودش از راههایی که حتی به ذهن ما نمیرسه همه مشکلات رو حل میکنه.


یادمه وقتی سریال downtown abbey را میدیدم  هر وقت اتفاق بد و ناراحت کننده ای برای یکی از دخترها پیش می اومد می گفت: دخترم بخواب همه چی حل میشه. منم خوابیدم به امید اینکه دست معجزه گر خدا روز بهتری برام بسازه.


خدایا شکرت.

باران بارانی
۱۰ دی ۹۶ ، ۱۲:۱۳ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

سلام

الان رییسم سر من داد کشید. خیلی بد. منم میخواستم داد بزنم ولی از اونجایی که معتقدم توی دعوا آدم ها حرف همدیگه را خوب نمیفهمن سکوت کردم. سکووووووووووووووووووووووووووووووووت.

اعتراف میکنم که خیلی سخت بود خیلی سخت ولی من موفق شدم.

تصمیم بعدیم این هست که کاری را که میخواد براش انجام ندم. هیچجوری. تا چهارشنبه صبر میکنم و بعد میگم بلد نیستم و نتونستم. 


احترااااااااااااااااااااام. من بی احترامی نکردم. من خیلی اینجا زحمت کشیدم خیلی زیاد و این پاسخ زحماتمه. 


من امروز خیلی عصبانی شدم ولی خودمو کنترل کردم. باید خونسرد باشم. خونسرده خونسرد. ادم های ضعیف عصبانی میشن. آدم های ضعیف دعوا میکنن. آدم های ضعیف داد میزنن. ادم های ضعیف قرمز میشن. 


آدم های قوی سکوت می کنن. ادم های قوی فکر می کنن.  آدم های قوی خونسرد می مونن و در خونسردی نقشه می کشن و فکر می کنن. 


من فعلا به درجه ای رسیدم که میتونم سکوت کنم. سکوووووووووووووووووووووووووووت. کم کم به درجه نقشه کشیدن هم میرسم. 

باید یاد بگیرم همیشه خونسردی خودم را حفظ کنم. 


خدایا کمکم کن. فکر میکردم رییس میشم و از اینجا میرم ولی نرفتم. خدایا چرا رییسم نکردی؟

به هرحال من تصمیم را گرفتم. کاری را گه ازمن خواسته شده را انجام نمیدم. و چهارشنبه هم میگم که بلد نیستم و اگر خیلی از حضور من اینجا ناراحت و ناراضی هستن میتونن من را در اختیار کارگزینی قرار بدن. 


تصمیم در حال حاضر اینه.

باران بارانی
۰۹ دی ۹۶ ، ۱۴:۴۳ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱ نظر

امروز دوباره رییسم اومد و کلی کارهای احمقانه برام تعریف کرد. حالم بد شد.

وضعیت دماغم هنوز نابسامانه.

زندگیم رو هواست.

کسی که دوستش دارم هم اونطف دنیاست. 

شاید چهارشنبه رفتم پیش همین دکتره و شرش را کندم تموم بشه. گیج و مبهوت موندم. 

از همه طرف ریده شده بهم. حالم بده.

دیروز و دیشب با م صحبت کردم. با تنها نور سفید زندگیم. حس خوبی داشتم. حالم بهتر شد. خیلی خوبه ادم کسی را برای دوست داشتن داشته باشه.


نمیدونم چرا شر این پروژه از سر من کم نمیشه. خدایا چرا کمک نمیکنی؟ کمکم کن. خسته شدم.


ولی با همه این بدی ها درسم خوب پیش میره. مشکلی ندارم

باران بارانی
۰۹ دی ۹۶ ، ۱۲:۴۴ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر