دلنوشته های بارانی من

طبقه بندی موضوعی

آخرین مطالب

آخرین نظرات

سلام

مدتهاست که اینجا نیومدم. ولی آنقدر حالم بود که احتیاج داشتم بیام اینجا بنویسم.

دوباره روز دوشنبه هفته قبل یعنی نهم تیرماه اتفاقی افتاد که هیچجوری نمیتونم تحلیلش کنم. هیچ جوری صلاحش را نمی فهمم.

 

ماجرا از این قراره که من دو سال برای یه پست ریاست زحمت کشیدم (به شدت مطالعه کردم و گواهینامه های مختلف گرفتم، پستی که کاملا با مدرک و رشته تحصیلی من تناسب داشت. اصلا انگار برای من ساخته بودند) و درست زمانی که پست بمن داده بشه (رئیس قبلی در شرف بازنشستگی است)، با بخبر شدم که این پست به خانومی داده شده که هیچ تخصص و تجربه ای در این زمینه نداره هیچی حتی در حد دانشجوی ترم یک.

و من از این به بعد باید به عنوان کارشناس زیر دست اون خانوم کار کنم. 

من خانوم دکتر. اون خانوم از من هم کوچکتره. 

شما بودید چکار می کردید؟؟؟ 

من که تصمیم گرفتم به تدریج از این سازمان برم بیرون و دنبال کار جدید هستم. البته عجله ای ندارم. 

 

شما بودید چکار می‌کردید؟؟؟؟ 

فقط توضیح بدم که کسی که این حکم را داده کامل من را میشناسه و به توانایی های من واقفه. 

 

من از اون روز تا حالا خیلی فکر کردم خیلی زیاد، نمیدونم چرا این اتفاق برای من افتاده؟؟؟؟ اول خیلی گریه کردم، بعد کا حالم بهتر شد این تصمیم را گرفتم. 

 

برام دعا کنید. 

 

حالم خیلی بده، از دست خدا دلم گرفته

 

باران بارانی
۱۳ تیر ۹۹ ، ۲۰:۰۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱ نظر

سلام

میخوام کاری کنم که سال 1399 بهترین سال زندگیم باشه.

من این سال را با علم و دانش شروع کردم و از خدا خواستم راه را نشونم بده و جاهایی که سردرگم هستن و نمیتونم راهم را تشحیص بدم برام چراغی بفرسته.

 

الان نشونه هایی می بینم که هر روز بیشتر از قبل یقین پیدا می کنم  در مسیر درستی قرار گرفتم.

هدفم برای خودم روشن و شفاف شده.

به توانایی های خودم بیش از قبل آگاهی دارم.

قدر خودم را بیشتر از قبل میدونم.

ایمانم به خدا قویتر شده.

ایمانم به خودم هم قوی تر شده.

فکر می کنم اون کتابهای صوتی که مدتها گوش می کردم تاثیرگذار بوده.

 

خیلی تغییر کردم.

 

سال 99 سال رسیدن به اهدافمه.

خیره.

به امید خدا

باران بارانی
۲۲ فروردين ۹۹ ، ۲۲:۰۱ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱ نظر

سلام

جوینده یابنده است.

این روزها اتفاقاتی برام میفته که واقعا به این جمله ایمان آوردم.

جوینده یابنده است.

هر قدم که جلو میرم خدا چراغ های بیشتری برام روشن می کنه. 

نمیدونم آخر راه کجاست ولی کاملا مطمینم و یقین دارم که در مسیر درستی قرار گرفتم.

این روزها شک از زندگی من کنار رفته و به یقین رسیدم.

خدا هر روز راه را به من نشون میده خیلی شفاف و آشکار.

ولی بعضی وقت ها معنی بعضی از کارهای خدا را درک نمی کنم ولی خب حتما به نفع منه.

خدایا بیشتر از همیشه شکرت

باران بارانی
۲۲ فروردين ۹۹ ، ۰۹:۴۱ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

سلام

خوبید؟

ما دورکاری هستیم. الان مدت هاست که سرکار نرفتم.

سال 99 را خوب شروع کردم. تا الان چهار تا گواهینامه انلاین دریافت کردم.

دائم دارم مطالعه می کنم. در زمینه های مختلف.

چند تا هدف برای خودم تایین کردم که میخوام حتما بهشون برسم. هرطور شده.

 

تو خونه با مطالعه و یادپیری سر خودم را گرم کردم.

همه چیز هست به جز عشق

باران بارانی
۲۱ فروردين ۹۹ ، ۱۷:۳۵ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

سلام

این روزها پرکارترین روزهای زندگی منه. خیلی خسته میشم ولی یه خستگی شیرین. کلا بهم خوش میگذره. 

راضیم.

 

باران بارانی
۲۰ بهمن ۹۸ ، ۱۵:۳۹ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

سلام

من نمیدونم چرا خدا با من این کار را می کنه؟

مدت ها بود دلم میخواست ارتقا شغلی بگیرم. هم از نظر مالی نیاز دارم و هم دوست دارم دیگه از کارشناسی بیام بیرون.

الان بهم یه سمت ریاست پیشنهاد شده که اصلا به زمینه کاری و علاقه من ارتباطی نداره. یه چیزی شبیه تلفن چی و هم اینکه مجبور میشم برم جای کسی کار کنم که با من دوست صمیمی هست و من نمیخوام برم جای اون.

 

نمیدونم خدا واقعا با من چکار میکنه؟

چرا اون چیزی که دوست دارم را بهم نمیده؟

 

 

باران بارانی
۰۴ دی ۹۸ ، ۰۸:۲۱ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

سلام

دیروز عصر پیش استادم بود.

خیلی کامنت های خوبی بهم داد.

خیلی خوب راهنماییم کرد.

البته خیلی خسته شدم.

خیلی هم کار دارم که باید انجام بدم ولی در کل عالی بود.

باران بارانی
۰۴ دی ۹۸ ، ۰۸:۱۱ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱ نظر

سلام

امروز هم طبق برنامه پیش رفتم.

به کارهام رسیدم.

مطالعه کردم. 

پیاده روی رفتم.

یه هدیه برای خودم خریدم.

غذای خوب خوردم.

چای و میوه خوردم.

ظاهرا همه چی عالیه.

ولی یه دفعه دوباره دلم گرفت. این بار یاد پدرم افتادم.

هیچکس نمیتونه برای یه دختر جای پدرش را پر کنه. هیچکس.

همیشه فکر میکنم اگه پدرم بود زندگی من الان چجوری بود؟

اگه پدرم بود همیشه مواظبم بود، هوامو داشت.

اگه پدرم بود من انقدر ترسو نبودم، اضطراب جدایی نداشتم.

اگه پدرم بود کسی جرات نداشت اذیتم کنه.

اگه پدرم بد من یه ادم دیگه بودم...

اگر انتخاب من بود ترجیح می دادم یه پدر معمولی داشتم که سایش بالای سرم باشه نه اینکه یه پدر قهرمان که جون خودشو فدای کشورش کرده.

باران بارانی
۰۲ دی ۹۸ ، ۲۱:۴۱ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

سلام

این روزها زندگیم منظم شده. دارم سعی می کنم به افکارم هم نظم خاصی بدم.

هفته ای چهار روز پیاده روی میرم.

تقریبا هر روز مطالعه می کنم.

تقریبا هر روز آشپزی می کنم.

به مسایلی که دوست دارم فکر میکنم.

همه کارهام را مینویسم که کاری از قلم نیفته.

سعی میکنم افکارم را مدیریت کنم.

آدم های زندگیم را دسته بندی کردم و به هر دسته اولویت دادم. برای ادم های با الویت پایین وقت زیادی نمیذارم.

 

خوابم بهتر شده. 

 

سعی می کنم کنترل همه چی دستم باشه.

 

باران بارانی
۰۲ دی ۹۸ ، ۰۸:۴۲ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

سلام

من فکر می کنم راهم را پیدا کردم. الان در مرحله حساسی از زندگی هستم که تکلیفم با خودم روشن شده.

 

دیگه میدونم دنبال چی هستم و میدونم میخوام چکار کنم.

 

کتاب "جادوی هدف دار کردن زندگی" از برایان تریسی خیلی روم تاثیر گذاشت تا بالاخره از بلاتکلیفی در اومدم.

 

من فکر می کنم اینکه آدم بدونه دنبال چی هست  و چی میخواد، خودش مساله خیلی مهمیه. خیلی مهم. شاید مهمترین مساله زندگی.

 

این روزها سعی می کنم هدفدار برم جلو. از کارهای غیر ضروری اجتناب می کنم.

کارهای هر روزم را دسته بندی کردم. سعی کردم هم به سلامتیم برسم، هم به علایقم.

 

و مهمترین نکته این هست که کارهام را با هدفم همسو کردم یا حداقل دارم سعی می کنم همسو بشم.

 

خب این خوبه. ولی باز هم هر از گاهی بهم میریزم و دلم میگیره. 

 

واقعا چرا؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

 

 

باران بارانی
۳۰ آذر ۹۸ ، ۱۲:۳۱ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱ نظر