دلنوشته های بارانی من

طبقه بندی موضوعی

آخرین مطالب

آخرین نظرات

روزهای بی کسی

جمعه, ۲۶ خرداد ۱۳۹۶، ۰۵:۳۴ ب.ظ

سلام

دیروز م اومد بالا گفت:ماشینت روشن نمیشه. کلید را گذاشت و رفت. 

بعد خودم رفتم سراغ ماشین هر کاری کردم روشن نشد. زنگ زدم با شوهر خواهرم نتونست کمک کنه. زنگ زدم امداد خودرو. گفت باتری باید عوض بشه. 

امروز به آقای ص زنگ زدم و رفتم پیشش. خ ا خیرش بده. باتری را عوض کرد. بعد هم کلی صحبت کردیم. در مورد ازدواج پسرش گفت. چه خانواده ای. چه پسری. خدا حفظش کنه. ناراحت بود که چرا آقای س دختر دیگری نداره تا برای پسرش بگیره. میگفت آقای س آنقدر خوبه که دوست داشتم دخترش عروسم بشه. 

خدا شانس بده مردم سه تا دختر را شوهر میدن بازم ملت خواستگار دارن. یکی هم مثل من. 

بگذریم. 

خدایا یار و یاور و شریک زندگی که به ما ندادی لااقل آنقدر بهم توانایی مالی بده که اگر روزی سایه مادرم بالای سرم نبود بتونم یه خونه برای خودم بگیرم و زندگی کنم. 

یا لااقل مرگ من را قبل از مادرم قرار بده که روزهای سخت تنهایی و بی کسی را نبینم. 

آمین 

۹۶/۰۳/۲۶ موافقین ۰ مخالفین ۰
باران بارانی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی